ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

ماموریت قم انجام شد صلواااااااات..

بالا نوشت.. )با سلام و صلوااااااااااااااات محضر همه دوستان گل وبی و ماهان عزیزم هر موقع که این پست و خاطرات مشترکمونو میخونه، شاید خیلیا ایراد بگیرن که تو وب بچه خاطرات خودمم مینویسم ولی از اونجایی که تصمیم گرفتم هیچ عغده ای از خودم  تو دلم بیادگار نزارم و تقصیر من نیست که ننه بابای من برام تو وب خاطراتمو حک نکرن قبول زحمت نموده و همچنان که از چند ماه پیش تصمیم گرفتم حال و هوای وب ماهانو عوض کنم و خاطرات مشترکمونو می نویسم که وقتی بزرگ شد بدونه مامانیش چی بوده ،و مث الان من که از مامانم فقط گریه هاشو یاد دارم نباشه.. والاه من مامانم، مامان بزرگ نیستم که همش متین و موقر باشم،دخترای همسن من خونه باباشون مجردن.ماماناشون داره براشو...
8 بهمن 1392
1809 0 106 ادامه مطلب

هی روزگار...

دلم گرفته خدایا تو دلگشایی کن...........من آمدم به امیدت،..تو هم خدایی کن.... زیاد کم آورده امممممممم..زیاااااااااد........مترسک باید باشد، تا کلاغهای غارتگر چیزی از باغ و بوستان کشاورز به یغما نبرد...هر چن اگه کلاغ رندی کنه ،مترسک کاری از دستش برنمییاد جزء تماشااااا و حسرت ..منم شدم مترسک قصه غصه ... چقد دلم طوفانیست امروز..چقد دوباره دلشوره گرفتم..انگاری دلم ریخته...  . ...هــــــــــــــــی  روزگاااااااار!!! کمی هم تو راه بیااااااااا ا .. فقط چند قدم...بقیه راهها با من....... ماهان جونم قربونت برم که با اون دل کوچیکت اونقدر مهربونی که وقتی دیروز موقع برگشتن از خونه دایی ابولفظل  که بخاطر نار...
6 بهمن 1392

جیک جیک ...

دیروز باهاش اتمام حجت کردم ....منوچهرو میگم....بهش گفتم دیگه بریدم، دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم ،،،گفتم بی خیالم بشه... و اگه نشه از راه قانونی برخورد میکنم گفتم کلی باهاش تو رویاها برا خودم کاخ ساخته بودم ..اما عطایش را به لقایش میبخشـــــــــــــــــــــــــــــم اینو که گفتم سکوت کردم شاید مجالی برایش دادم تا از خودش دفاع کنه.... چیزی برا گفتن نداشت..مثل همیشه نبود..آرام و خونسرد نبود.. چشاش پر از امید و التماس بوووووووووووود..گفت الان وقتش نیست..دست و بالش تنگه..اینجور مراسما خرج  برج داره ..گفت بمونه برا یه مدت دیگه...راهمو کشیدم و رفتتتتتتتتتتتتتتتم که برررررررررررم برای همییییییییییشه...   .   ...
2 بهمن 1392

زمستون امسالمون و تولد بابایی

.. الهی هرکجا هستی خدای اطلسی ها باتوباشد پناهه بی کسی هایار تو باشد تمام لحظه های خوب یک عمر به جزدلواپسیهاااااااااااااااااا،،باتوباشد   منوچهر   جاااااااااااااااااااااانم، سلام دوستای خوبم،ماهان عزیزم،اول دی  تولد بابایی و دایی مهدی بود،و به خواست دوستان گلم که پرسیده بودن کادوی همسلی چی بود این جشنو تو وب براشون گرفتم اما بگم که بیشتر عکسهای تولدو بنابه دلایل امنیتی و اخلاقی ندااااااااااااااااالم شوخی کردم همسلی اینجوری قرتی بازی دوست نداره منم تولدشو بی شیله پیله و عکس و فیلم گرفتم دیگه دوستان مسئله کادو براشون سوال پیش اومده بود و منم که مهربووووووووووووووووو...
28 دی 1392
1809 0 103 ادامه مطلب

بچه ها لطفا رای بدین..

ب نام خداوندی که داشتن او جبران همه نداشته های من است میستایمش ، چون لایق ستایش است خدایا! ممنونتم همیشه دستمونو گرفتی در حالی که می تونستی مچمونو بگیری.. .. مخلوق همیشه فکر ناداشته هایشان بیشتر از شکر گذاری داراییهایشان از ذهنشان خطور میکند...من هم یکی از مخلوقاتتم با همه کاستی هایم و میدانم که باز هم قلم عفو خواهی کشید به تقصیراتم و نظری خواهی کرد به خواسته هایم...یه این بارم نظر رحمت کن و قبول کن این نذر کوچک اما پرامیدم را...خدایا خیلی خودمونی بگم  خودت که میدونی چی میخوام ،به حق کرامتت زودتر بده که من کم طاقتم.....  یا رب العالمین... از یکی شنیدم اگه هر کی  در وفات سه امام پشت سر هم (پدر و پسر)  نیتی کن...
28 دی 1392

یه روز کامل ماهان تو خونه تنها

ماهان جونــــــــــــــــــــــــم،،سلام ع زیز دلم این پست و حال الانم یه جوری حس غرور و خوبی داره،،قربونت بشم که  تو بانی این غرور و این حس زیبایی الان ساعت 10:40 دیقه است و من حدود نیم ساعته که به اداره رسیدم و دارم برات از خاطره امروزمون مینویسم که مطمئنم بزرگ که شدی و این صفحه رو بخونی کلی به خودت افتخار کنی،این پستتت متفاوت خواهد بود،چون دوست دارم هر دفعه که بهت زنگ میزنم و حالتو میپرسم حرفها و کارات برات یادگاری بزارم ... امروز بخاطر آلودگی در حد هشدار اداره ها دوساعت دیرتر از همیشه شروع بکار میکردن،صبحی سرویست تماس گرفت که طبق معمول جلو درب  دانشکده منتظرته و خبر نداشت که اداره ها با تاخیر شروع میشن،با صدای تلفن بیدا...
26 دی 1392

اخراجیها 4 به بازار آمد..

سلللللللللللللللللللللللللللللللللللام به روی ماهتووووووووووووووووووون،من اومدم به پیشتووووووووووووووووووووون ..هر چن قافیه نداشت ممنون از دوستان گل و مهربونم که با کامنتهای نازشون کلی مسرورم کردن،ای ول به مرام همه دوستان عزیز و مهربون خوووووووووووودم و ماهان عشقیم... دوشنبه هفته پیش  دلشوره خاصی داشتم اولین ماموریت کاریم با همکاران تمام عیار بسیجی  بود و چندین و چند بار چمدانم رو بستم و خالی کردم و دوباره از اول لباسهای جیقولی و میقولی و رنگی رو با لباسهای مناسب عوض کردم و شسته و رفته سه شنبه صبح طبق قرار قبلی تو ایستگاه راه آهن منتظر دوستان شدم ،خودمونیم یه ساعت زودتر از همه تو آخرین ردیف ایستگاه داشتم بچه ه...
8 دی 1392

تا سه نشه بازی نشه

هر چی عشقه با نگینش ،هر چی خوبه،بهترینش،از خوشی ها بیشترینننننننننننننننش،آسمونا با زمینش،،غم دنیا کمترینش،همه تقدیم شما باد،                                                        یلدای همه دوستان گل وبیم مبارک قل قلی های نازنین،یلداتون به سرخی لپاتون،میوه های زندگی،،.. یلداتون به گرمی قلباتون..           &nb...
4 دی 1392

نابودگر پنجی ماهان

ماهان جونم الان که دارم این پست رو برات میزارم حالم از دستت گرفتست،از دیروز عصر حسابی ناسازگار شدی،،هر چقد دلت میخواست بهونه گیری و اذیت کردی ،،بابایی هم عصری اضافه کار بود و این بیشتر عصبیت کرده بود..همش نق میزدی که بیا تکالیفمو بنویس و یه دندون پزشکم برا نقاشی حرف((  د  )) برام  بکش، هر کاریت کردم که  یه نقاشی غیر از دندون پزشک برات بکشم قبول نمیکردی و همش غر میزدی که چرا مامانای دوستام که تازه بعضیاشونم کارمندم نیستن بلدن میمون و شیر بکشن تو بلد نیستی  یه دندون پزشک بکشی،،تو چجور رئیس دکترا هستی که بلد نیستی یه دکتر بکشی!!!...منم به خیال خودم یه دوچرخه رکابدار خوشگل برات کشیدم که سورپرایزت کنم ،ولی چنان با عصبانی...
27 آذر 1392