جیک جیک ...
دیروز باهاش اتمام حجت کردم....منوچهرو میگم....بهش گفتم دیگه بریدم،دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم ،،،گفتم بی خیالم بشه... و اگه نشه از راه قانونی برخورد میکنمگفتم کلی باهاش تو رویاها برا خودم کاخ ساخته بودم ..اما عطایش را به لقایش میبخشـــــــــــــــــــــــــــــماینو که گفتم سکوت کردم شاید مجالی برایش دادم تا از خودش دفاع کنه....
چیزی برا گفتن نداشت..مثل همیشه نبود..آرام و خونسرد نبود.. چشاش پر از امید و التماس بوووووووووووود..گفت الان وقتش نیست..دست و بالش تنگه..اینجور مراسما خرج برج داره ..گفت بمونه برا یه مدت دیگه...راهمو کشیدم و رفتتتتتتتتتتتتتتتم که برررررررررررم برای همییییییییییشه...
.
.
اومد دنبالم و تو چشام زل زد و گفت قبوله..همین فردا آبجی ستاره و آبجی فرحمو میفرستم برا خواستگاریت..اینو که گفت خیالم راحت شد و پرنسس وار دستمو به بازوش گره کردم و تو سرمای استخوان سوز پا به پاش رفتم ..برا اینکه ثابت کنم زن کم خرج و برجیم دعوتش برا پیتزا رو رد کردم و مجبورش کردم یه نون روغنی بگیره و همون تو راه پیاده روی جیک جیک کنون تناول کردیم اما نمیدونم از شام بی مایه فطیر بود یا از سرما بود که گاه گاه به جای صدای جیک جیکمون صدای قمری و کلاغم از ته حلقمووووووووون در مییومد.....هههههه... اونایی که فکر بد کرررررردن در مورد جوونیای منو و منوچهرم،، این مکالمه همین دیشب من و همسری تو مسیر پیاده رویمون بوددددد..نه که زمان ما از این کارا نبود..یعنی بودااااا،ما عصر حجری نیستیم که ما اینجوری نبودیم الان عغده شده کمپوز زده بیرون.مردمی که معنی دار نگامون میکردن حتما تو ذهنشون میگفتن چه دختر خنگیه که پسره با یه نون روغنی سرشو شیره مالیده ،پارسال پیارسالم سر این جیک جیک دوتاییمون یه پیر مرده جلمونو گرفت و رو به منوچهر گفت تو که دست دختر مردمو میگیری تو دستت نامردیه اگه اسمشو رو شناسنامت نزنی منوچهرم یه ابرویی بالا انداخت و گفت باید بیشتر فکر کنم..پیرمرده کم مونده بود جفتمونو بده دست پلیس خدایی یه جوری احساس خاصی داره آدم با همسرش بره صفا و قرار پنهونی و دلبررررررررررری.. بعضی روزا همسلی میاد دنبالم یا تماس میگیره بیرون باهام قرار میزاره منم شال و کلاه میکنم میریم دوتایی جیک جیکقررررررررربونش بشم ماهانم که اینجور موقع ها میگه اح اح اح اح من حوصله به قول خودتون جیک جیک شما رو ندارم میشینم تو خونه شبکه پویا رو میبینم ،تکلیفامم مینویسم شما برین ،برگردینراستش اینجوری دو نشون با یه تیر میزنیم..اولی همون داستان جیک جیک خودمون و دومی و مهمتری اینکه ماهان یاد بگیره کم کم تو خونه تنها بمونه برا سال بعدش که میخواد بره مدرسه و راه به راه مدرسه ها بخاطر آلودگی هوا و سرما و برف میخواد تعطیل بشه نمیتونم که هر روز هر روز با خودم اداره ببرمش ،برا خودشم سخت میشه..از الان باید تمرین کنه و از ساعات کم شروع کنه و بتونه یه نصف روز کامل تو خونه بمونه بدون اینکه مشکلی براش پیش بیاد..عزیز دلم میدونم برات سخته برامن و باباییم آسون نیست ولی فعلا همینجوریه و باید بسازیم،،حلالم کن عزیز دلم که شاید بعضی روزا بهت سخت میگذره بابت کار من و ماموریتها یا کلاسهایی که دارم ... این روزها نسبت به اوایلی که من میرفتم کلاس و بابایی هنوز نرسیده بود خونه و اون مدت یه ربع بیست دیقه ای که تو خونه تنها میموندی خیلی بهتر و سازگارتر شدیاونروزا برا یه ربع ساعت تنها موندنت کلی سفارش میکردم فلکه آب و گاز و برقم میبستم ،زیر سرت بالش و روت پتو میکشیدم دورتم شیر و آب و کیک و غذا میزاشتم تا بهت سخت نگذره الان ماشالله برا خوت مردی شدی و همه این کار شخصیها رو خودت انجام میدی،من فقط شمارمو رو گوشی میزارم و یادت دادم چجوری شمارمو بگیری،..دیروزم تا از خونه بیرون زدم تماس گرفتی میگی مامااااااااااااااااااان برگرررررد نماز شروع شد...برگشتنی هم با بابایی برات لی لی قاقالی و پیتزا گرفتیم،اومدیم دیدیم خوابت برده..چقد تو خواب قربون صدقت رفتیم و بوست کردیم بابایی کلی نازت کرد و بیدارت کرد و بهت شام داد و دوتایی تکالیفتو حل کردین ...دیشب تو خواب دیدم مژه هات اونقدر بلند شده که تا پشت لبت رسیده. و دیدت سخت و مشکل شده .خیلی نگرانت بودم،صبح که بیدار شدم کلی ناز و بوست کردم و اول صبحی هزار بار خدا رو بابت سلامتی و جودت شکر کردم...
...خدا رو شکر ماهان جونم بابت این دلخوشی، بابت وجود تو ،وجود بابایی و وجود آرامشی که توی زندگیمون هست....شکر خدای مهربونم شکررررررررررر..
نمی دانم تو میدانی که من بی تو بهاران را نمیخواهم....
نمیدانم تو میدانی که من بی تو درخت خشک پاییزم که باران را نمیخواهم...
من از آب زلال چشمه ها چیزی نمیخواهم ،،.نمیخواااااااااهم.
من تنهااااااااااااا تو را از عالم و آدم تمنا دارم...تنها تو را میخواهم...