نابودگر پنجی ماهان
ماهان جونم الان که دارم این پست رو برات میزارم حالم از دستت گرفتست،از دیروز عصر حسابی ناسازگار شدی،،هر چقد دلت میخواست بهونه گیری و اذیت کردی ،،بابایی هم عصری اضافه کار بود و این بیشتر عصبیت کرده بود..همش نق میزدی که بیا تکالیفمو بنویس و یه دندون پزشکم برا نقاشی حرف(( د )) برام بکش، هر کاریت کردم که یه نقاشی غیر از دندون پزشک برات بکشم قبول نمیکردی و همش غر میزدی که چرا مامانای دوستام که تازه بعضیاشونم کارمندم نیستن بلدن میمون و شیر بکشن تو بلد نیستی یه دندون پزشک بکشی،،تو چجور رئیس دکترا هستی که بلد نیستی یه دکتر بکشی!!!...منم به خیال خودم یه دوچرخه رکابدار خوشگل برات کشیدم که سورپرایزت کنم ،ولی چنان با عصبانیت دوچرخه رو پاک کردی که دفترتم باهاش پاره شد...بعدشم که میخواستم با هم پیاده روی و خرید لباس برا یلدات بریم از خونه جم نخوردی ،وعده و وعید منم کارساز نشد،، شدی یه پا حسن تنبل برا خودت...امروز صبحم فقط اذیت کردی و من ودوستت هلیا و مامانش رو به گوله برف بسته بودی و هر چی هلیا گریه میکرد،تو خبیصتر میشدی و با گوله های بزرگتر دنبالش می افتادی و اشکشو درآوردی،،منم که اومدم مامانی کنم و نصیحتت کنم،جومونگ وار جفت پا پرش کردی به آسمون و بعدم رو کمرم فرود اومدی،،چه بیرحمانه میخندیدی ماهان جونم و میگفتی من نابودگر پنجم،،فک کنم دیشب فیلم نابودگر چهار و دیدی،تصمیم گرفتی نابودگر پنجو خودت با اعمال خودت بسازی گلم،،چقد پیش همکارام خجالت کشیدم ماهان،منم برخلاف میلم دعوات کردم و تنبیه اساسیتو به ظهر حواله کردم،میدونم تا ظهر رو حساب مادری فراموش میکنم که تنبیهت کنم،اصلا ده دیقه ای نشده بود به مهد رفتی که اول با سرویست تماس گرفتم و حالتو جویا شدم بعد به مدیر مهدتون سپردم که امروز بیشتر هواتو داشته باشه که عصبی،،فدات بشم که با خودتم که تلفنی حرف میزدم ازم قول میگرفتی به بابا چیزی نگم و ببخشمت..عاخه مگه مامانا میتونن بچشونو نبخشن عزیز دلم...ماهان جونم الهی که هر لحظه لحظه زندگی من فدای تو بشه..دوست دارم عاقل و آقا و متین بار بیای ،،ظالم نباش عزیزم،دل نشکن،حتی اگه هر چقدر که قوی و تنومند شده باشی...میدونی من میتونستم با یه کشیده از حال و هوای نابودگریت درت بیارم اما این کارو نکردم که پیش دوست خودت و همکارام خراب نشی...همه چیز که قدرت نیست عزیز دلم..تو باید یاد بگیری از زور بازوت تو کارهای خیر و کمک به دیگران استفاده کنی،باید مهربونی رو تمرین کنی،،باید احترام به بزرگتررو تمرین کنی،عزیزم..امروز دلم ازت گرفته،اما میبخشمت ،کینه ای برای ظهر دیدنت نگه نمیارم،تو هم یاد بگیر کینه ای بار نیا پسر کوچولوی عزززززززززززیزم..............
عزیز دلم چند تا از عکسهای چند روز پیشو برات میزارم که حال و هوای امروزمنو عوض کنه..
اینجا برا تکلیف یکی از نعمت های خدا ،جمع خونوادمونو کشیده بودی گلم، که من و بابایی حسابی ذوق زده شده بودیم..
اینجام تو اداره با همکاری یکی از همکارای من،همون نعمتو رو بادکنک پیاده کرده بودی..اینم شکل خودته..
این عکس منه
اینم عکس بابایی که نمیدونم چرا اینجوری عصبی و پر ریش و سبیل کشیدیش
بعد یه والیبال بازی با همکارام تو سالن با عکسهای خونواده گرام،اومدی اتاق میگی مامان اون قسمت از شکم که آدم پسته نخوره درد میکنه،همونجام درد میکنه..
بعد که دل دردت خوب شد،،میگی حالا قسمت شیر کاکوی شکمم میخواد دردش بگیررررررررره
کوچه پس کوچه این شهر تو را می بوید
عطر خوش بوی تنت ناب تر از مُشک و گلاب
بوسه ای از لب شیرین تو شد سهم دلم
این غزل جای من امشب شده بد مست و خراب . . .
فدای تو بشم ماهانی جونم،با همه شیطنتات دوست دااااااااااااااااااارم و خواهم داشت..این رسم مادر و فرزندیست..این رسم زیبا را نگه خواهم داشت...