ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

مجلس ختم..آوینای عزیز و مامان بابای مهربونش

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم اگه گفتم خداحافظ ، نه اینکه رفتنت ساده است نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا... مهدیه جانم..آقا مجید و آوینای عزیز نی نی وبلاگیم. ... و شما 36 نفرکشته شده  حادثه  پرواز تهران طبس که هر تک تکتان با مرگ دلخراشتان برای  همیشه شادی و خنده را از لب بازمانده هایتان دزدیدید...شمایی که هر کدام آرزوها و رویاهایی در سر داشتید ولی  تقدیر شما را اسیر خاک کردت تا ابهت خود را جلوه تر و نمایانتر کند......
21 مرداد 1393

یک شب زندگی در شرایط سخت

سلام ماهان عزیزم و دوستای مهربونم.. پنج شنبه عصر یه دیس حلوا درست کردم تا برای خیرات اموات سر خاک ببرم، همونطوری که مامانم به من یا داده بود یه مقدار کم از حلوا رو برداشتم و بعد از صلوات و فاتحه  به ماهان دادم و گفتم  بزارتش تو تراس و براشادی روح  رفتگانمون دعا کنه ،  مامان این برا چیه؟؟ منم چون اون زمون اندازه این نخودی عقل و شعور نداشتم و فلسفشو از مامان خدا بیامرزم نپرسیده بودم  یه جواب از اون حاضریاش از تو آستینم در آوردم وگفتم سهم امواتمونه عزیزم و اینجوری روح اونا از ما شاد میشه.. اموات ما کیا هستن مامانی؟؟ مامانم،بابام،دو تا آجیام،مامان  و داداش  بابایی... ...
18 مرداد 1393

قاف مامانی..و مسافرت یه روزه مراغه

یکی نیست به من بگه دختر تو آبت نبود..نونت نبود..بابات اون ور آبی بود ؟؟ مامانت خارجکی بود..آخه این انگلیسی حرف زدنت چی بووووود؟؟؟کل آبروی ایرانو یه جا بردم رفت پی کارش... عـــــــــه وا فضا منو گرفت..سلامم نکردم.. خخخخخخخخخخ..سلام دوستان گل و گلابم و ماهان دردونه و نخودیم ..قربون امروزتم بشم که نشستی داری این صفحه خاطرمونو میخونی...بزار از چهارشنبه تعریف کنم که برا تعطیلی عید فطر خونه بودیم و هوای بازار در سرمون پدیدار گشت و تیپ شیک عیدمونم زدیم ..لنز رنگیم گذاشتیم..حسابی موهامونم ژل و ملو این حرفها... ((اینا یه کم پایینتر لازم میشه که برا چی اینا رو نوشتم )) ده برو که رفتیم بازار و تربیت... از یه فروشگاه شیک برا شما گل...
11 مرداد 1393
1421 10 91 ادامه مطلب

اسپایدر من..من

وقتی قرار شد من بیقرار تو باشم ، ناگهان تو تنها قرار زندگی ام شدی . دوستای مهربونم ،ماهان عزیزم سلام.. ماهان نازم اول از همه ورود به اولین روز از 6 سال و نه ماهگیت مبارک عزیز دلم الهی که همیشه شاد شاد و سلامت باشی الان که این صفحه رو دارم برات مینویسم تو هنوز خوابی..صبحی قبل از اینکه به اداره بیام برات صبحانه آماده کردم ،اسباب بازیهای دلخواهت و دفتر نقاشی و مداد رنگی و مداد شمعیاتم گذاشتم دم دست تا هر وقت بیدار شدی خودتو سرگرم کنی،آخه چن وقتیه که دیگه مهد نمیای ، اولش تصمیم من و بابایی بود که چند روزی رو استراحت کنی تا برا مدرسه قبراغ و سرحال باشی اما انگاری به مذاقت خو ش اومده که میخوای تا آخر تابستونو تو خونه ب...
4 مرداد 1393
1644 12 48 ادامه مطلب

در خيالم با خيالت بي خيال عالمم …

 ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﻓﻨﺎ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺖ ، ﺁﻧﭽﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺗﻮﯾﯽ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻏﺎﺯ من و ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﻨﯽ Saturday کنگ فو Sunday شنا زبان Monday کنگ فو  Tuesday شنا Wednesda کنگ فو Thursday زبان انگلیسی شنا   hello مامی I love yo . زیاد.. hello فرندسهای عزیزم......... چقد    miss همتونم خخخخخ...
17 تير 1393

تعبیر یه خواب بد

م ا ه ا ن  جا ن م  د و س ت ت  دا ر م  از  ت ه ت ه  دل مممممممممممممم... پس از یاد گرفتن نام تو ، پس از دوستت دارم به چه می نازد الفبا ؟.. .!!!!!!!!! چه خواب پریشو نی بود ..نفسم بند اومده بود،..تو داشتی از دستم سر می خوردی و به چاه میافتادی...فریاد میزدی و اسممو صدا میزدی،اما من حتی جرات نفس کشیدن و پلک زدنم نداشتم.... با ضربه ای که با دو دستم به سرم کوبیدم از خواب پریدم،با صدای یا ابولفظل، بابایی هم از خواب پرید و دستامو که هنوز به سرم بود رو آزاد کرد تا صبح این پهلو و اون پهلو شدم دستتو گرفتم تو دستمو و تا صبح بوس بارونت کردم ،، فکرشم برام شکنجه آوره...از صبح تا ظهر که بیام...
12 تير 1393

ضبت آبتاب

آنکس که در دعایش یادی کند ز یاران ، شیرین تر از عسل باد کامش به روزگاران..الهی آمین دوستان گلم ،بوی خوش رمضان گوارای وجودتان باد  ،تمنا دارم سر سفره افطار از دعای خیرتان محروممان نکنید. ماهان خوشگلم از دیروز ت بگم که هوس آش  کرده بودی و ازم خواستی برات آش رشته درست کنم و از اونجایی که دیروز اولین روز رمضان بود و منم گشنگی و تشنگی بهم غلبه کرده بود سعی کردم ذهنتو عوض کنم و بجای آش رشته که سختر و و وقت گیر تر از سوپ هاست برات سوپ درست کنم اما مرغ جنابعالی که مث همیشه یه پا داره قبول نکردی و میگفتی فقط آشی میخوای که توش نخود و لوبیا و سبزی داره و یه چیز سفیدم مثل سس ((کشک))میریزیم توش میخوای ...منم ...
9 تير 1393