واکسن 5 سالگی ماهان جون
سلام به همه دوست جونای مهربون وبلاگیم، مامان شیوای عزیز و الینا جونم مخصوص می خوامتوووووووووون و ماهان جون آبنبااااااااااااااااااااات.............م همچنین آقای همسررررررررررررری عزیز که قدم رنجه می فرمایند و هراز گاهی به وب ما سر میزنن...ارادتمندیم از نوع آااااک آک خودمونیم زمانش که برسه این سلام و سلامتی هام برا خودشون خاطره ان ها...
دیروز و پریروز اومدم خاطره دو سه روزه و برگشتنمون به سر خونه زندگی و رفت و روبمون رو نوشتم تا اومدم آپ کنم ..نمی دونم چرا مطالبم پررررررید..قبلا هم یه بار این اتفاق افتاده بود..
امروز دوشنبه 9 بهمن 91 هست.. و زمان واکسن ماهان جون بعد از تمام شدن 5 سالگیش.. الهی مامانش فداااااااااااش بشه که برا خودش مردددددددددددی شده...
اینم بگم ماهانی جونم خودش می دونه که واکسن برا سلامتیش لازمه، برا همینم اصلا بیقراری و بد انقلی نمی کرد ..هرچند هراز گاهی از دو سه روز پیش میگفت که فقط یه کوچولو پاهاش از یاد واکسن سست میشه ولی میگفت مامانی نکنه بخاطر ترسم واکسنمو نزنین که من مریض بشم یا بزرگ نشم...الانم من تو اداره ام و ماهانی جونم با بابایی مهربونش رفتن واکسن رو زدن و باهم رفتن گردش....فکر می کردم الان ماهانی صدامو بشنوه گریه اش میگیره ولی عشــــــــــق مامانی خیلی سرحال بود و میگفت هیچم واکسن ترس و گریه نداره... خداااااااااااااییـــــــــــش این بچه افتخار نداره....
داره....من که مامانشم می دونم هم افتخار داره...هم عین شکلااااااااااات شیرینه...عسل مامان