شکار موش..
دیشب...بلاخره..موش موشی ..رو گرفتیییییییییییییییییم...
ماهانی جونم ،،دیشب بابایی اضافه کاری بود و وقتی خونه اومد شما خواب بودی،، بابایی جون برا سرکشی به تله افتادن موشی به طبقه پایین رفت ،چنددقیقه بعد آیفون زد که موشی رو دیده که زیر میز تلویزیون رفته و ازم خواست به دامادمون علی آقا زنگ بزنم که برا کمک بیاد ..خودشم برا اینکه رد موشه رو گم نکنه همونجا حشره کش بدست بست نشست ،منم بعد از تماس با علی آقا چون نمی تونستم پایین برم و از طرفی آروم و قرار نداشتم که مبادا موشه دوباره در بره تو حیاط ایستادم و از پنجره اتاق رو می پاییدم.. اطلاعات می دادم و اطلاعات می گرفتم تا علی آقا رسید و با فنون و تیک تاک خاص موش گیری شروع بکار شد و یه ملافه ورداشت و دوتایی با منوچهر دور تا دور میز تلویزیون رو پوشوندند و از یه طرف میز با حشره کش به موشه ضربه زدن تا مجبور بشه بیرون بیاد و همینکه موشه بیرون پرید باباییت چنان ترسیده بود و جیغ می زد .. تماشاااااااایی..علی آقا فوری ملافه رو انداخت رو موشه و چند تا ضربه بهش زد و بی حالش کرد بعد از دمش گرفته بود و من و بابایی رو می ترسوند..ما هم چنان جیغی می زدیم که همه همسایه ها از خونه هاشون اومده بودن بیرون .. خلاصه امشب دیگه خیالمون راحت شد ولی کلللللللللللللللللللللی بشور و بساب و رفت و روب برامون در اومد ..خدااااا می دونه کی بتونم چندشتم از بین بره و دست و بالم به وسایل خونه بره... صبحم که ماجرای دیشب رو برات تعریف کردم قیافه اخمو به خودت گرفته بودی که چرا شما رو هم برای شکار موش بیدار نکردیم.
.الهی فدااااااات بشششششم ،اخمتو نبینم عزیزم..اخم نکن ...حالا دفعه های بعدی...