شب دهم و اسم گذاری اردلان کوچولو
به لبهایم مزن قفل خاموشی که در دل قصه ای نا گفته دارم
ز پایم باز کن این بند گران را که از این سودا دلی آشفته دارم
ماهانی جونم
دیشب شام مهمون دایی مهدی برا نام گذاری اردلان کوچولو بودیم ...باباییتم به گوش اردلان جونم اذان گفت و اسمش رو اول به احترام نام پیغمبر محمد و سپس اردلان خواند... خوش بحالت که اونقدر بهت خوش گذشت و غرق کیف و شادی بودی ....و هنوز هیچ غم و غصه ای از این دنیای بی در و پیکرررررر نداااااااااری،...حسودیم میشه وقتی میبینم تو با گریه من گریه میکنی و با خنده هرچند مصنوعیم از ته دل شاد می شوی...
من و خاله ها و دایی هات بابت عذاب چشم دایی ابولفظلت که پر خون شده بود و طفلی به خاطر ما هیچ به روی خودشم نمی آورد ولی معلوم بود چقدر عذاب میکشه ناراحت بودیم و هیچی از جشن نفهمیدیم...عزیزکم،چون مامانی الان حوصله و دل و دماغ نداره بعدا مفصل در مورد این روز و مراسمش برات مینویسم...
خدایا به حرمت نام محمد و خاندانش شفای چشم داداشمو عنایت فرما..الهی رب العالمین....