ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

دیروز شیرین و تلخ تلخ...

1391/8/23 11:44
381 بازدید
اشتراک گذاری

 

زندگي با همه وسعت خويش ، محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب وهوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي جنبش و جاري شدن است
زندگي کوشش و راهي شدن است
از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدا مي داند.

 

زندگي چون گل سرخي است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،

 

 سلام عشق مامانی ،دیروز و پریروز بد جوری سرم شلوغ بود و کلی کار رو سرم ریخته بود که باید انجامشون میدادم برا همین نتونستم به وبت بیام و همشونو بنویسم و چون مهم هستن بطور خلاصه برات می نویسمشون...قلب

اول اینکه دیروز مامانی بدجوری مریض بود و به اجبار تو استعلاجی بودم اما از اونجائیکه تو وروجک شلوغ نازم قرار بود با بچه های مهد کودک به نمایش عروسکی بری از اول صبح بیدار بودی و هرچی التماست کردم که کمی با هم استراحت کنیم و قول دادم به موقع به مهد برسونمت قبول نکردی  که نکردی و چون دلشوره داشتی که مبادا دیر برسیم و بچه های دیگه رفته باشن سریع صبحونه خوردی و آماده شدی اما چون هنوز به تایم برنامه اتون کلی مونده بود من از دایی ابولفظت خواستم که سنا رو هم به خونمون بیاره تا مامانش همراه دایی مهدی و زن دایی برای ختنه اردلان جون برن و مسلمووووونش کنن ....،هورا که بعد از نهار که ماکارونی غذای محبوب تو و سنا ء جونه با هم به مهد و نمایش عروسکی برین...بعد سه تایی برا سارینا هم که از صبح تو مهد بود  غذا و برا تو راه سه تا تون دلستر و کیک خریدم و به مهد بردمتون که خانم معلماتونم  شما شیطونا رو به شکل پیش و موش و گربه ننه چهره آراییتون کرده بودن و شما کلی خوشحال بودین...گویا نمای عروسکی هم خیلی براتون خوش گذشته بوده و همش تعریف بزغاله و گرگ بدجنس رو می زدید...

niniweblog.com

مطلب مهم دوم این بود که دیروز اردلان جون به سلامتی مسلمووووووووووون شد...

 

اما دیروز همش هم  روز شیرین و خوبی نبود برا اینکه دایی ابولفظت رو که به خاطر پریدن جسمی به چشمش مدتها به این دکتر و اون دکتر میبریم و هر روز دیدش کمتر از روزای دیگه است رو به یه متخصص دیگه بردیم و بعد از کلی آزمایش و مشورت با این پزشک و اون پزشک تزریق ژل به چشمش رو شروع کردن و من شاهد تزریق آمپول به چشم داداش ابولفظلم که بیشتر از جونم دوستش دارم بودم و هر کاری می کردم که برا روحیه دایی ابولفظلتم که شده خودم و نگه دارم و گریه های بی صدام به هق هق نیفته کم آوردم ...، بیچاره داداشم برا اینکه سختی  و عذابش رو نبینم تو دلش ناله می کرد...کاش میتونستم درد و عذابش رو به جونم بخرم ...بخدا حاظرم درد و بلای چشم اون  به من بیاد و اون خوب بشه ... خدایا به حق و حرمت شهید این ماه عزیز قسمت میدم یه بار دیگه لطفت رو شامل حال برادرم بکنی و قسمت میدم به این ماه عزیز و  خون شهدای دشت کربلا شفای داداشمو بدی ،.... گریهگریهگریهگریهگریهگریه

....نی نی های خوب و پاک نینی وبلاگ و مامانای مهربون شما رو به قران و به این ماه عزیز برا سلامتیش دعا کنید... آخه داریم مقدمات دامادییییییییییییش رو می بینیم ،خدایا تو رو به جان همه عزیزان و مومنینت نذار این آرزو هم به دل ما بمونه ....ما کم سختی ندیدیم ...کم جفا ندیدیم...گریهگریه

خدایا به حق دستهای قلم شده و چشم مجروح علمدار کربلا حضرت ابولفظل(ع) شفای چشم ابولفظل مارو بده..... 

خدایا ایمان دارم که به جوانی برادرم و چشمان زیبایش رحم خواهی کرد......منتظر رفعت و مهربانیتم یا رب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

لیلا مامان پرنیا
23 آبان 91 9:51
مامان مهربون من از ته دل برای برادر گلتون دعا میکنم وامیدوارم زود سلامتیشون رو بدست بیارن چون خودم به حد مرگ برادرام رو دوست دارم وشما رو خوب درک میکنم وسر اذان براشون دعا میکنم به وبتون سر میزنم تا با خبر خوب شدنش ما رو هم خوشحال کنید


فدات بشم عزیز دلم ،انشالله برادران شما هم زیر سایه رحمت الهی سالم و سلامت باشن..
الهام مامان آوینا
22 آذر 91 16:44
عزیز دلم ادرس یه دکتر را بهت میدم. مامان اصلا دید نداشت بردیمش الان بهتر شده. دکتر امیرحسین محمودی
تهران - میدان ونک- گاندی شمالی
شماره مطبش=88788969
88788953
فوق تخصص شبکیه و لیزر



قربون مهربونیت عزیز دلم ..مرسی
الهام مامان آوینا
22 آذر 91 16:45
پلاک 4- طبقه همکفش را یادم رفته بود بنویسم دوباره اومدم نوشتم