دیروز شیرین و تلخ تلخ...
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب وهوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي جنبش و جاري شدن است
زندگي کوشش و راهي شدن است
از تماشاگه آغازحيات تا به جايي كه خدا مي داند.
سلام عشق مامانی ،دیروز و پریروز بد جوری سرم شلوغ بود و کلی کار رو سرم ریخته بود که باید انجامشون میدادم برا همین نتونستم به وبت بیام و همشونو بنویسم و چون مهم هستن بطور خلاصه برات می نویسمشون...
اول اینکه دیروز مامانی بدجوری مریض بود و به اجبار تو استعلاجی بودم اما از اونجائیکه تو وروجک شلوغ نازم قرار بود با بچه های مهد کودک به نمایش عروسکی بری از اول صبح بیدار بودی و هرچی التماست کردم که کمی با هم استراحت کنیم و قول دادم به موقع به مهد برسونمت قبول نکردی که نکردی و چون دلشوره داشتی که مبادا دیر برسیم و بچه های دیگه رفته باشن سریع صبحونه خوردی و آماده شدی اما چون هنوز به تایم برنامه اتون کلی مونده بود من از دایی ابولفظت خواستم که سنا رو هم به خونمون بیاره تا مامانش همراه دایی مهدی و زن دایی برای ختنه اردلان جون برن و مسلمووووونش کنن ....، که بعد از نهار که ماکارونی غذای محبوب تو و سنا ء جونه با هم به مهد و نمایش عروسکی برین...بعد سه تایی برا سارینا هم که از صبح تو مهد بود غذا و برا تو راه سه تا تون دلستر و کیک خریدم و به مهد بردمتون که خانم معلماتونم شما شیطونا رو به شکل پیش و موش و گربه ننه چهره آراییتون کرده بودن و شما کلی خوشحال بودین...گویا نمای عروسکی هم خیلی براتون خوش گذشته بوده و همش تعریف بزغاله و گرگ بدجنس رو می زدید...
مطلب مهم دوم این بود که دیروز اردلان جون به سلامتی مسلمووووووووووون شد...
اما دیروز همش هم روز شیرین و خوبی نبود برا اینکه دایی ابولفظت رو که به خاطر پریدن جسمی به چشمش مدتها به این دکتر و اون دکتر میبریم و هر روز دیدش کمتر از روزای دیگه است رو به یه متخصص دیگه بردیم و بعد از کلی آزمایش و مشورت با این پزشک و اون پزشک تزریق ژل به چشمش رو شروع کردن و من شاهد تزریق آمپول به چشم داداش ابولفظلم که بیشتر از جونم دوستش دارم بودم و هر کاری می کردم که برا روحیه دایی ابولفظلتم که شده خودم و نگه دارم و گریه های بی صدام به هق هق نیفته کم آوردم ...، بیچاره داداشم برا اینکه سختی و عذابش رو نبینم تو دلش ناله می کرد...کاش میتونستم درد و عذابش رو به جونم بخرم ...بخدا حاظرم درد و بلای چشم اون به من بیاد و اون خوب بشه ... خدایا به حق و حرمت شهید این ماه عزیز قسمت میدم یه بار دیگه لطفت رو شامل حال برادرم بکنی و قسمت میدم به این ماه عزیز و خون شهدای دشت کربلا شفای داداشمو بدی ،....
....نی نی های خوب و پاک نینی وبلاگ و مامانای مهربون شما رو به قران و به این ماه عزیز برا سلامتیش دعا کنید... آخه داریم مقدمات دامادییییییییییییش رو می بینیم ،خدایا تو رو به جان همه عزیزان و مومنینت نذار این آرزو هم به دل ما بمونه ....ما کم سختی ندیدیم ...کم جفا ندیدیم...
خدایا به حق دستهای قلم شده و چشم مجروح علمدار کربلا حضرت ابولفظل(ع) شفای چشم ابولفظل مارو بده.....
خدایا ایمان دارم که به جوانی برادرم و چشمان زیبایش رحم خواهی کرد......منتظر رفعت و مهربانیتم یا رب