فرزند عزیزم..
فرزند عزیزم:...دلبندمآن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم یاد بیاور که روزی شایدبیش از پنج بار لباسهایت را عوض می کردم و هر بار نه تنها ناراحت نشدم ،بلکه غرق در بوسه ات نیزکردماگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده استصبور باش و درکم کن، و بیاد آر روزی را که شاید بیش از ده بار مطلبی را بیان می کردی و دست آخر خودممی فهمیدم منظورت را و خواسته ات را...برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن , و بیاد آور روزهایی را که برای حمام کردنتاسب و مرغابی و اردک می شدم تا حمام خوشی داشته باشی..وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگرو بیاد آر روزی را که حتی ابتدایی ترین چیز را هم نمی دانستی و من سالها برای یادگیریت از وجودم مایه گذاشتم..وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشووقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بده...همانگونه که سالها روی کول و دوشم حملت کرده ام و تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی....زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو..روزی خود میفهمیاز اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،چه رنجی می برم...یاریم کن همانگونه که من یاریت کردمکمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانمفرزند دلبندم،دوستت دارم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی