نامه برای پسرم..
بعضی “ضربه ها” نمی بـُــره…
زخــــــم نمــــی کنـــــه….
حتّی خراش هم نمــی ندازه….!
فقــــط “دردت” میــــاد….
اونقدر که نــــــــفست رو “بنـد” میاره…!!!
دوستای مهربونم،ماهان عزیزم سلام
دوستای مهربون و گلی که ازشون شماره دارم و ازم شماره دارن با عرض شرمندگی چند روز پیش گوشیمو ازم زدن یا گم کردمو نمیدونم!! فقط میدونم که دیگه شماره هاتونو ندارم ،فعلا خطم مسدوده دو روز دیگه سیممو فعال میکنم لطفا و خواهشا یه اس با اسم خودتون بدین دوباره سیوتون کنم ..ممنوووووووون...((آخ که نفرین بعضیا بد گرفتتمممممممم...))..کلی پست و یادگاری خوب از ماهان جونم از مراسم پایان دوره مهد ماهان جون ، ثبت نام مدرسه ، کلاس کونک فو و شنا که برا تابستانش ثبت نام کردم تو ذهنم داشتم و دارم اما چون همه عکسها.مخصوصا پایان دورش که کلی ناز بودن تو گوشیم بود و الان دسترسی بهشون ندارم اصلا دل و دماغ پست گذاشتنم ندارم.. یه مقداریم شرایط روحی مناسبی ندارم که برمیگرده به آدمای دورو برم و عمدتا مشکلات کاریم...دو هفته پیش برا خرید رفته بودم بازار دیدم یه آقایی دست یه پسر بچه رو گرفته و داره میره ..پسره هم جیغ میزد و مامانشو بلند بلند صدا میکرد،اولش فک کردم پدرشه..اما حالت بچه نشون میداد کاملا احساس غربت و ترس داره دو سه قدم دور شدم اما عذاب وجدان و صدای گریه پسر بچه امانمو برید و رفتم از آقاهه پرسیدم چه نسبتی با بچه داره؟؟گفت پیداش کردم و دارم میگردونمش شاید مامانشو پیدا کنم..دلم هری ریخت،، از اینکه بعضیا مراقب نیستن..مراقب چیزای مهم و با ارزش نیستن..با خودم گفتم مامانا حواسشون کجاست که بچشونو فراموش میکنن،آدم چقد باید گیج و هواس پرت باشه که یادشون بره کی و چیو کجا جا گذاشتن..با خودم گفتم اگه مامانه رو پیدا کنم حسابی باهاش دعوا میکنم،.اونیکی دست پسر بچه رو گرفتم و یه ساعتی تو محوطه بازار اینور و اونورو گشتیم و بلاخره مامان بچه رو که یه بچه شیرخوار تو بغلش بود رو پیدا کردیم ..چقد مامانش گریه کرده بود که چشاش قرمز شده بود،مامانه انگار متوجه نگاه شماتت بار من و اون آقا شده بود تند تند داشت توضیح میداد که دخترم وقت شیرش بود مدام گریه میکرد داشتم اونو آروم میکردم که متوجه شدم سپهر غیبش زده..از اینکه پیش داوری کرده و اون خانومو قضاوت کرده بودم از خودم بدم اومد...همون شب که اومدم خونه متوجه شدم حدود 150 هزار تومن از کیفم یا زدن یا گم کردم..آخرشم نفهمیدم کجا جا گذاشتم ویا کجا ازم زدن!!!چن روز پیشم با پاس اداری از اداره خارج شدم وبه نیمه راه ه رسیدم با یکی از هممکاران آجیم قرار داشتم میخواستم بهش زنگ بزنم و آدرس دقیق رو بپرسم که متوجه شددم گوشیم تو کیفم نیست..تا چن ساعت زنگ خورد بعد خاموش شد...به خودم میگم دارم تاوان اون حرفمو میدم که به خودم گفتم مردم حواسشون کجاست؟؟؟؟؟چرا دقت نمیکنن؟؟چرا جا میزارن؟؟!!!!......نمیدونم این روزا حواسم کجاست؟؟نمیدونم چرا باید بعضی رفتارا اینقد منو بهم بریزه که نتیجش این باشه!!...
اینم عکس سپهر کوچولوووو..
...............................باز هم بگذریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم..که تمام زندگی من با این گذ شتنها گذشته..........
این پستم مربوط به درخواست مجری برنامه اختتامیه مهد ماهان جونه که از همه پدرو مادرا خواست یه نامه برا دختر و پسرشون برا چند سال بعدشون بنویسن و براشون نگه دارن...نامه ای که من برا پسرم نوشتم و لای لباسها ی مهدش که براش یادگاری نگه داشتم ،گذاشتم چیزی متفاوت از این پستمه اما اینجا براش اصلاحیه میزنم ...تجربه ای که خودم بدست آوردمو و مفت در اختیارش میزارم ..اگه خواست ازش استفاده کنه اگه نه خودش دوباره این مسیرو بیاد و آخر سر به همین نتیجه برسه!!!..
دود اگر بالا رود کسر شان شعله نیست..ناکسی گر از کسی بالا نشیند فخر نیست..
شصت و شاهد هر دو دعوای بزرگی میکنند.....پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است.این شعریه که من حدود 14-15سال پیش وقتی یه بچه مدرسه ای بودم از پشت یه اتوبوس حفظ کردم..شعر به دلم نشسته بود..معنیشو تازه الانا دارم درک میکنم...
ماهان عزیزتر از جانم،سلام.. میخوام از تجربه های خوم بهت بگم..میخوام مادر بودنم را برایت دور بزنم و از دریچه زندگی واقعی برات بگم..میخوام شعار ندم که خوب باش،مهربان باش،حماقت کن!!!!میخوام بگم منو آینه عبرت خودت قرار بده،کاری که من نکردم تو انجام بده،حماقتی که من کردم رو تو نکن...سیزده سال از فوت مادرم میگذره و هنوز هنوزم که هست از بقال چقال محله گرفته تا دوست و آشنا از خوبیهای مادرم و بینظیر بودنش میگن..هنوز هم مردان و زنان آشنا وقتی نام مادر به میون میاد اشکشون درمیاد و به نیکی ازش یاد میکنن اما من خوب بیاد دارم که مادر چقدر از دست زمین و زمان و همین مردم در عذاب بود..چقدردلخوش روزگار نبود..... من ساده دل هم روش مادر رو ادامه میدم ،سعی میکردم خوب باشم تا بعد مرگم همه به خوبی ازم یاد کنن....دارم اشتباه میکنم،گور بابای مردم و تعریف و تمجیداشون..حرف مردم به یه پول سیاهم نمی ارزه ،،میخوام منبعد عوض بشم،اصلا بهتره عوضی بشم تا اینکه مردم فک کنن وظیفمو خوب دارم انجام میدم!فک کنن خوبیهایی که میکنم از رو حماقت و ندونم کاریمه...!!! یه جایی خوندم زیاد که خوب باشی
تاریخ انقضایت زود سر خواهد آمد و . . .
مهرت...وفایت...نجابتت...خوبی ات...
وظیفه خواهد شد....پس سعی نکن برای دیگران تبدیل به وظیفه گر خوب باشی...
داشتم اشتباه میکرددم عزیزمممممم، ﻣﻦ ﯾﮏ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ “ﺧﻮﺩﻡ” ﺑﺪﻫﮑﺎﺭﻡ :
برای ﺍﯾﻨﮑﻪ زیادی ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩم،ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﮏ ﺭﻭ ﺑﻮﺩﻡ،ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ زیادی مهربان بودم،باید خودم را ببخشم بابت اینهمه نامهربانی با خودم..باید خودم رو ببخشم که بهترین غذاهایم را برای دیگران سفره کردم،باید خود را ببخشم که بهترین ساعات انرژی را صرف دیگران کردم..باید خودم را ببخشم که همیشه تو را مقصر دعواهای کودکانه کردم تا کسی ازمون نرنجه،،چقدر بایدد تلاش کنم تا راه رفته را باز گردمممم!!!... ،هیچگاه تصورش را هم نمیکردم که چوب صداقت و خوبی این همه درد داشته باشدکه الان اینگونه به خود بپیچم و صدایم هم درنیاید..نمیخواهم دیدت رو به دنیا عوض کنم،اما تو هم قبول کن که این دنیا و بعضی از آدما خیلی عوضین لطف و مهربانیت را به پای حماقت و نفهمیدنت میگذارند.نباید اجازه بدی آدمای دورو برت اینقدر پرو بشن...آنقدر خودت رو بگیر که جواب سلام کسی را دادنت برایشان افتخار به حساب آید.. عزیز دلم من امروز اونقدر دلم گرفته که شاید زیاده روی کنم،اما هرگز حتی تو اوج احساسی بودنم بر نمیگردم که حرفها و واقعیتهای امروزم را برایت ویرایش و اصلاح کنم..حرف امروز من از روی عقل است نه احساس کینه و تنفر که الان همه وجودمو گرفته....مشکل خود منم که برای کسی که قدمی برام برمیداره کیلومترها براش پیاده روی میکنم و میدانم که اشتباه کرده ام،تاول پاهای ن نتیجه بی درایتی خود من است..،،..دیگر نمیروم،پا پس میکشم،بگذار همه بگویند مغرور است،بگذار همه بگویند قبلنا اینجوری نبود،حرفی که تو این مدت دائم میشنوم و نه تنها ناراحت نمیشم بلکه اعتماد به نفس هم میگیرم،لذت میبرم از عوض شدنم..........دارم به روزهای گذشته ام حسرت میخورمم که دست هر کی رو گرفتم که بلندش کنم ،ازم سواری گرفت!!!تقصیر من و امثال منم نیست،همه جای دنیا اینجوریه،دست کسی که دلش برای دیگران شور بزند نمک ندارد...عزیز دلم ،ماهان جونم،به یه جایی از زندگی که برسی میبینی که اصلا افتخار نبوده که دور و برت پرباشه از حضور مزخرف کسانی که لیاقت با تو بودن را ندارن،،مهم اینه که چند تا آدم دورو برت باشن که پر پروازت باشن نه که هر جا دوست داشتن پروازت بدن یا پله قرارت بدن تا اینکه خودشون بالا برن..هیچگاه تمامیتت را بر کسی فاش نکن،آدمها غیر قابل تصور شدن،زود عوض میشن،زود رنگ عوض میکنن،زود خود باخته میشن،،زود آدم فروش میشن،اونقدر زود که تو حتی فرصت محاسبه زمان را نداری،آنقدر مات میمانی که هیچ واکنشی در مقابل کنششان نداری...عزیز دللللللللم دلت از حرفام نلرزه،منم دارم خودمو جمع و جور میکنم که یه آدم دیگه بشم..قول میدم موفق میشم،باید که موفق بشم.....هر اتفاقی که بیفته ،هر چقدم که بد بشم برای تو هنوزم مادرو پیش مرگتم عزیز دلم،با افتخار و با غرور بزرگ شو..مرد شو و مردونه زندگی کن..با خراب کردن کار دیگران خودتو خوب جلوه نده ،،با پایین کشیدن دیگران صدر نشینی نکن..مراقب باش با این حرفها به بیراهه نری،میگم زیادی به دیگران خوبی نکن،اما هرگز نمیگم که به کسی بدی کنی.....قربون لحظه لحظه زندگیت...مادر