حس مادری..
عشق یک واژه ی زلال است ، تو باید باشی
قلب من زیر سوال است ، تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت...
زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی...
ماهان جونم ،عزیز دلم سلام عسلم،،امیدوارم هر وقت از زندگیت داری این صفحه رو میخونی چنان خوب و خوش باشی که آوازه خوب و خوش بودنت چشم حسوداتو کور و گوش فلک رو کر کرده باشه...امروز پرم از تو..از عشق فرزندی تو و مادری خودم...وای عزیز دلم واقعا که حس مادر ی چه حس بینظیری است ،چه حسی داره که بچه آدم تند تند بغلش کنه و بگه مامان دوست دارم،بگه مامان بهترین مامانی،مامان عزیزمی...نه اینکه تا الان کلا این حس و این رابطه مادر و فرزندی بینمون نبوده باشه...ولی از وقتی من تنهایی به ماموریت رفتم و برگشتم تو اخلاقت خیلی عوض شده ،خیلی ماه شدی گلم،فک کنم دلتنگی اون مدت همه مهرمو به دلت ریخته که اینجوری عسل شدی..البته میدونم تقصیر خودم بود که شاید خودخواهانه و فقط بخاطر خودت و اینکه اگه قرار بود روزی اتفاقی برا من بیفته تو زیاد ضربه نخوری، جوری بارت آورده بودم که زیاد به من وابسته و سوسول نشی ولی خیلی وقتها حسرت میخوردم بابت اینکه یه شب تا صبح تو بغلم بخوابی یا مثل بچه های دیگه از مهد که مییای بدو بدو کنی برا آغوشم ،، تو پستهای قبلیت نوشتم که راه به راه از بابایی میخواستی که برات یه مامان دیگه بگیره یا اینقدر بابایی بودی که تحویلم نمیگرفتی و اینکه به غرورت برمیخورد اگه میخواستم بوست کنم یا تو منو ببوسی...اما الان یه لحظه ام ازم جدا نمیشی و منو به همه چی و همه کس حتی بهترین اسباب بازیات و بابایی هم ترجیح میدی،فدای دل کوچیک و مهربون تو بشم که اگه کنارت نباشم حتی با بابایی جایی نمیری و میگی مامان دلتنگت میشم.فدای چشمای سرندی پیتیت بشم که شبا تا صبح یه لحظه ام آغوشم و دستمو ول نمیکنی و عین چسب به من میچسبی...ماهان جونم مرسی بابت بودنت،ممنونم عزیزم بابت وجود بینظیر و آرامشی که نصیبم میکنی....عزیز دلم نظرت چیه یه سفر دیگه برم و برگردم؟؟؟حتما بهتر از اینم میشه ها نه؟؟؟؟...
ماهان جونم حالا که تا اینجا اومدیم یکی از خاطراتتم برات مینویسم ،بزرگ که شدی بدونی چه بلایی بودی..پریروز میخواستیم بریم مهمونی،قبل رفتن من و بابایی بهت کلی سفارش کردیم که مودب باشی و شیطنت نکنی،تو هم قول دادی و به من میگی مامانی قول میدم چنان با ادب باشم چناااااااااااااان آقایی از خودم نشون بدم که سرت عین سر زرافه پیش همه بلند بشه!!!به بابایی هم میگی بابایی بریم مهمونی و برگردیم اگه من اونجا شلوغی کردم که یه دونه پس گردنی از نوع اسبایدرمنی بهم بزن اگه شلوغی نکردم دو تا اونجوری بزن با تعجب میگم چرا عزیزم اگه شلوغی نکنی چرا دوتا پس گردنی بزنیمت،، خیلی ریلکس میگی چون من خودمو میشناسم و میدونم که حتما شلوغی میکنم و تنبیهه هم میشم پس حداقل کمتر تنبیه بشمداشتم از زرنگیت شاخ درمیاوردم....ولی شاخ رو وقتی درآوردم که بعد مهمونی و شیطنت حسابی تو وروجکم ، وقتی داشتم بهت گلایه میکردم که آفرین ماهان با خرابکاریات بدجوری سرم عین سر زرافه بلند شد!!!!!با خونسردی بهم جواب دادی سرت بلند نشد،!! گردنت که درااااااااااااااز شد.. وااااای خدای من، تو این حرفها رو از کجا یاد میگیری چقد خندیدددددددم با این حرفت ،ای فدای تو بشم که چقد میخواستم بهت بگم اون گردنم نبود که دراز شد، گوشام بودن که دراز شدن و خندم گرفت که تنبیه اسبایدرمنیم نشدی