یه روز بنتنی ماهان و طاها
های روزگار!
دستم را بگیر و باز گردان به روز اول پاییز
به برگ ریزان پر شکوه سالهای خوب گذشته
به دستی مهربان که دستم را میگرفت
به کوچه های آشنا که مرا میبرد به مدرسه
مرا ببر پشت میزهای پر از خاطرات خوب کودکی
به معصومیت
به خندههای بی پروا
به دوستیهای ماندگار
به کیفهای قرمز سگک دار
به پاک کنهای پلیکان
به دستهای پر جوهر
به کاهی دفتر ها
های روزگار!
مرا ببر به روز اول پاییز
به ماه مهر ....
به مهر ماه....
مامان خانومی اگه از گریه کردن و دعوا کردنام خلاص شدی بیا این کیف و کتابامو برام جلد کن و اسممو رو تک تک وسایلام بنویس،نبینم یکی بمونه پیش بچه ها و خانوم معلم آبروم بره هااااااااااااو من و بابایی شدیدا بدنبال فرمایشات ماهان دست بکار شدیم و حدود دو ساعت دیگه ،روی تک تک وسایلت برچسب و اسمت رو زدیمگل پسرم انشالله به شادی و سلامتی از همشون استفاده کنی
حالا چی شده مگه مامان تند تند عکس میگیری ،،پاشو اون لباس بن تنامو بده میخوام برم بیرون به بچه ها پز بدم
اینم طاها جون نوه عمه فرح که دیشب شام مهمونمون بودن و کلی طفلی بچه رو چلوندی و نمیزاشتی برن خونشون