ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

یه روز سیندرلایی و کزت واری برا ما...

1392/8/14 10:44
1,004 بازدید
اشتراک گذاری

 عید قربان مباااااااااااااااااااارک

این روزها ...چه با عظمتند..موسی به طور میرود..

فاطمه به خانه ی علی ....ابراهیم با اسماعیل به قربانگاه ...محمد با علی به غدیر...مهدی زهرا به عرفات و حسین.....با همه داراییش و هستیش به کربلا............

عجیب بوی اجابت دعا می آید...ملتمس دعای خیر و خالصانه همه دوستان بزرگوارمان هستیم....

ماهانی خوشگلم ،،دیروز یه روز سیندلایی براهممون بودخمیازه،، و برخلاف  تعطیلی های همیشه که  سعی میکنیم حداقل یه ساعت بیشتر از روزهای دیگه تو رختخواب بمونیم از طلوع صبح و صدای زنگ تلفن برا نماز صبح بیدار شدیم و شروع بکار کردیم و تو فاصله اینکه من نون تازه برا صبحونه بگیرم و صبحونه و چای آماده کردم  شما و بابایی از انباری ،ظرف و ظروف بزرگ و مخصوص رو پایین آوردین و بلافاصله بعد از صبحونه 70 کیلو گوجه ای که من و شما پنج شنبه گذشته برا رب درست کردن خریده  و آماده کرده  و حسابی بابایی رو سورپرایز کرده بودیماز خود راضی رو الک کردیم و  تفاله و تخم هاشو گرفتیم ، ساعت 10 کارمون تموم شد و گذاشتیم یه گوشه که آبشو بندازه و بریم سروقت قربانی که دایی مهدی خریده بود و طبق همیشه همگی با هم شریک بودیم ..و بلافاصله  آقایون قربونی رو بعد اینکه بهش آب دادن سر بریدن و من و خاله سیما حسابی شست و رفت و نهار و بچه ها رو ،روبراه کردیم و بعد از تقسیم گوشت،،کل حیاط رو که از دیروز خاله سیما برا خودشون رب بار گذاشته و همه جا گوجه ای و ربی شده و امروز هم خون گوسفند رو در و دیوار  پخش و پلا شده بود رو با چه زحمتی پاک کردیم ،، از یه طرفم دعوت برا مراسم فوت پدر شوهر آبجی فاطی بودیم و از یه طرف  دعوت برا عروسی برادر، زن داداش شبنمناراحتلبخند ،،خودشونم که از دیروز برا مراسما رفته بودن و بچه هاشونم پیش ما گذاشته بودن،بگذریم که چقد نیرو گذاشتیم تا سارینا (خواهرزادم )بهونه دوری مامان باباشو نکنه و اونقدر که اون شیطون و شلوغه خدایی نکرده بلایی سرش نیاد..استرس که اصلا وقت نکردیم و به هیچکدوم مراسمام  نرفتیم نیشخندمن برا  اولین بار  از جیگرو دل و قلوه  قربونی نهار  بار گذاشتم و کلی هم خوشمزه شده بود ،((آخه همیشه این کارو آبجی فاطی انجام میده و  این دفعه چون نبود من اینکارو کردم))خوشمزهبعد من و بابایی کوزت وار  یه کمکی برا شستن ظرفها و حیاط کردیم و به خونمون برگشتیم و بساط رو برا به عمل آوردن رب خودمون مهیا کرده و به مبارکی برا اولین بار تو زندگی مشترکمون برا خودمون و خودمون تنها رب درست کردیمتشویقهوراآخه این رب آماده های بیرون یه قاشق که مصرف میکنی بقیش میگنده و دور ریز میشه امسال تصمیم گرفتم خودم رب درست کنم و خدا رو شکر خیلی خیلی هم خوشرنگ و خوب از آب در اومدمژه بعد ربها رو به ظرفهای مخصوص ریختیم وکلی بشو.ر و بساب کردیم  ،،آخر شب ساعت 10 بود که خسته و کوفته به رختخواب رفتیم و دیروز سیندرلایی و کوزتیمونو به پایان رسوندیم ...خنثی

ماهانی جونم  اگه هر وقت که  داری این پست رو میخونی و احیانا ازدواج کردی و زنت هم تنبل خان و لوس تشریف دارن و الانشم  لم داده جلو تلویزیون و لنگش رو لنگش سواره ،برو اول با احترامات کامل بزن تو گوشش بعد دستشو بگیر  بیار این پستمو بخونه ببینه من که مادرتم نصف سن الان زنت سن داشتم چه کدبانوگریهایی که به خونه و زندگیم نمیکردم و یه ذره خجالت بکشه و ازم یاد بگیره نیشخند تازه چن روز پیشم ترشی هفت میوه و ترشی فلفل و لیمو و سیر  هم درست کردم، فلفل دلمه ای و کنسرو ذرت و کنسرو لوبیا هم درست کردم ،،الان همه کارهام  برا زمستون رو تموم کردم   از خود راضیخدایی دستم درد نکنه عجب زن خوب برا همسری و  مامان خوبی برا ماهانم ،، هاااااااااااااااااااا ماهان نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چشمکنیشخنداز خود راضیاز خود راضی

مامان فدای کمکهای تو عززززززززززززیز دلم...

چه ربی بشه،ربی که تو هم براش زحمت میکشی و همش میزنی نازنینم...

مامانی خسته شدم بیار بخوریم از محصولات آیسانیت...

 

مامانی تموم شد باااااااااااااااااازم بیااااااااااااااااااااااار...

محصولات آیسانی با جایزه ویژه....نیشخندچشمکخدایی خودشون از عکسشون بهتره ها اینا رو در نهایت خستگی عکس گرفتم با گوشی خودمم گرفتم این از آب در اومد...برای سفارش صف بکشیدنیشخند..

 

هر عید تو را غرق صفا میخواهم..

هر روز تو را کامروا میخواهم...

از بهر تو و هر که تو را دارد دوست...

آرامش خاطر از خدا می خواهم...

                             عیدتون مباااااااااااااااااارک..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (82)

مامان یاسمن و محمد پارسا
25 مهر 92 10:17
خسته نباشی مامان بهبه چه خوشمزست معلومه از دیدنشون دلمون اب افتاد

مامان از حالا مادر شوهر گری واییییییییییییییییییییییییییی

ماهان جونم خسته نباشی و نوش جونت محصولات ایسانی


خانومی چیکار کنم میدونم که به وقتش نمیتونم جلو عروس دربیام از الان دارم دست گرمی میکنم
اینام قابل شما رو نداره




بی هنر
25 مهر 92 11:04
[گل

بععععع ععععع




پ نکشدنت دیروووووووووووووز...خدا رو شکر..


رویا
25 مهر 92 12:06
کوزت سلام خوبیسیندرلا ترشیا چند؟؟؟؟


سلام عزیزم،قابل شما رو ندارن
رویا
25 مهر 92 12:07
چه کوزتی از تو بر مییاد خدایی،،خسته نباشی کوزت جونم


درمونده نباشی گلم،راستی ژان وان ژان منو ندیدی
رویا
25 مهر 92 12:08
سوسول خانوم به قیافت نمییاد از این کارا بلد باشی


چرااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رویا
25 مهر 92 12:08
خوش بحال منوچهری و ماهانی برا داشتن چنین همسر و چنین مادری


پ چی فکر کردی
رویا
25 مهر 92 12:15
آیسان جون اصرار نکن،عروست نمیشم،،مادر شوهر بی رحم ،،بد جنس


حالا یه اینبارو....تو رو خدااااااااااااا... رویا جوووووووووووووووونم...خیالته.هزارتا عروس مث تو از آسمون بباره قبول نمیکنم چه برسه به تو

رویا
25 مهر 92 12:17
وای خدا به داد عروست برسه،عجب مادر شوهری میکنی تو از الان،،


پ چی،خوب حق همیشه تلخ بوده ننه
خاله هدی مامان پارسا
25 مهر 92 12:20
به به چه هنرایی به به

خوشب ه حال شوهری و پسری با این مامانی هنرمند

فدات بشم گلم،،

خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 12:20
عجججبببب این محصولات همش کار خودته


آره خوب ما اینییییییییییییم..بدو بیا از محصولات آبجی آیسان جونی بخر و ببر
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 12:25
من رفتم تو صف چقد باید منتظر بمونم

شما رو سر ما جا داری عزیزم
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 12:26
واقعا دست گلت درد نکنه خسته نباشی


فدات شم گلم،،عزیز دلمی
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 12:30
دست ماهان جون هم درد نکنه که این همه کمک کرده آفرین عزیزم

مرسی خاله جونم ،،مامان همش لفتش میداد خودم همه کارارو راست و ریست کردم
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 12:31
آیسان جون همه محصولات آیسانی مبارکتون باشه تو خوشی ها استفاده کنید

ممنون دعای خیرتم عزیزم،انشالله خوشبخت و کامروا بشی

مامان فاطمه
25 مهر 92 12:40
آیسان جونم پستتو دیدم کلی از خودم خجالت کشیدم بیام پیشت برام کلاس بزار


خواهش میکنم،لطف داری،،
مامان فاطمه
25 مهر 92 12:41
شنیده بودم کلی خوش ذوق و هنرمندی الان بهم ثابت شددست گل پسرمون درد نکنه اینهمه زحمت کشیده

هاااااااااااا.. شنیدن کی بود مانند دیدن
ممنون خاله فاطمه جونم
مامان عرفان
25 مهر 92 12:51
واااااااااااااااااااي خسته نباشي هنرمند


ملللللللللللللللللللللللسی نگالللللللللللللللللللللل جووووووووووونم
مامان عرفان
25 مهر 92 12:52
حالا ديگه قرباني سر ميبرين ؟؟؟؟

پ ن پ قربونی رو آوردیم آبش دادیم،دونش دادیم ،چاقو رو دادیم دستش گفتیم بیا و بزرگی کن ما رو قربونی کن

مامان عرفان
25 مهر 92 12:53
چه رب خوش رنگي از آب دراومده . آفرين دوست هنرمنده خودم . به كارهاي بزرگ دست ميزني . دل و جراتت تو حلقم


این آفرین گفتن و تحسین کردنات تو حلقم،،دل و جراتم داغه داغه هابره تو حلقت اونوقت حلقت جیز نشه
شیدا مامان الینا
25 مهر 92 13:19

عید قربان با نماز و عبادتش ، با ذکر و دعایش ، با قربانى و صدقات و احسانش

بسترى براى جارى ساختن مفهوم عبودیت و بندگى است

این عید بندگی بر شما مبارک


مرسی عزیز دلم،بر شمام مباااااااااااااااارک
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 13:26
آفرین به تو عزیزم ولی حواست باشه هااااا من از طرف دارایمامان آیسان هستم آآآآآآآ


وووووووووووووووووی چقد عصبانی هستی خاله مهری
شیدا مامان الینا
25 مهر 92 13:27
با با کد بانو هنرمند رب درست کن . چه مییییکنه این آیسان جونی مادر نمونه همسر نمونه کارمند نمونه

میشه دستور کنسرو ذرت را بگذاری . مواد لازم ....

سلام عزیزم،نبودی چن وقته،،چشم مییام برا دستور فقط حساب سوئیسمو پر کنین

خاله مهری (ریحانه و حنانه)
25 مهر 92 13:29
ایول هنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمنــــــــــــــــــــــــد


فددددددددددددامداااااااااااااااتم
مامان سمانه
25 مهر 92 17:42
چه مامانی چه مادر شوهری چه پسری

وااااااااااااا چقد این دختر دارها ازم حساب میبررن ،مگه من لو لو ام....
نیلوفر
25 مهر 92 18:46
عیدت مبارک عزیزم

آفرین بابا دختر زرنگ. رب هم درست میکنی؟؟؟



فدات گلم،،بلاخره دیگه بزززززززززززززرگ شدددددم،خااااااااااااااانووووووم شدم

ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 21:53
سلام عزیزم عید سعید قربان بر شما وخانواده گرامی مبارک
الهی همه روزهای زندگیتون براتون عید باشه


فدای دوست مهربون خودم، عید شمام مبااااااااااااااااارک
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 21:57
به به خانم خیلی کدبانو هستن چه خبره اینجا
خداییش پست متفاوتی گذاشتی همه چیز توش هست از قربانی کردن تا بچه داری آشپزی، درست کردن رب وبه به خوشمزه ترین جاش درست کردن ترشی به به آیسان جون خوب که از شما دورم وگرنه همه ترشیهاتونو یک جا خریدار بودم دهنم نصف شبی آب افتاد
بارک الله

عززززززززززززززززززیزم،قابل شما رو ندارن،،شما مشتری ما باشین دو برابر وزن خونوادتون بهتون جایزم میدیم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 21:59
ماشالله به ماهانی که از هیچ کمکی دریغ نمیکنه
ای جانم فدات بشم خاله


خدا نکنه خاله جونم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 22:09
خاله جون نوش جونت حتمآ خیلی خوشمزه شده بود که دوباره دستور دادید براتون بیاره هااااااااا؟


آره خاله من از اول اولش رب دوست دارم یه بارم که خیلی کوچولو بودم رفتم رب رواز آشپزخونه برداشتم حسابی خوردم و به سرو صورتم مالیدم مامانم اومد آشپزخونه اول به خیال اینکه من لب و دهنم خونیه جیغ کشید بد کلی قربون صدقم رفت و هوارتا عکس گرفت و گذاشت تو وب پستهای قبل قبلیم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 22:12
ایسان این زبون بسته رو کشتید ای قاتلا ااااااااا

حالا نشستین دل وقلوشم می خورین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




پ ن پ با عمل جراحی دل و قلوشو درآوردیم جاش پاره سنگ گذاشتیم دوباره دوختیمش،، ،جیگرشو بگو چه خوشمزه بود




ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 22:13
خوشحالم که روز خوبی داشتید عزیزم






قربونت بامرررررررررررررررررررررررررام
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
25 مهر 92 22:29
خصوصی عزیزم

رو تخم چشام عزیزم،برا اون خصوصیه هر جور که شما بگینokkkkkk ردیفه...
مامان مبينا
27 مهر 92 7:58
چه خانوم هنرمندييييييييييييييي


oh my guttttttttttt
مامان مبينا
27 مهر 92 8:01
آفرين آقا ماهان گل كه ايييييييييييينهمه به مامانش كمك مي كنه


مرررررررررررررررررررسی خاله جون گلم
مامان مبينا
27 مهر 92 8:10
ببين آيسان جون رفتي خونه يه كيلو اسفند بردار تا شب برا خودت دود كن ( البته اگه چشم خودت شور نيست ده گرم كفايت مي كنه !!!!!!!!!!)


همون یه کیلو ردیفه من چشم برا خودم بد اثر داره
مامان مبينا
27 مهر 92 8:12
واي به حال عروست

ترسیــــــــــــــــدی
لابد دخملتم نمیدی عروسمون بشه

مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 8:28
ممنون از تبريك قشنگتون خانوم سيندرلا...حالا نمي شه ماهان جون خشن رفتار نكنه و خانومش را نزنه


نه دیگه،خشن رفتار نکنه که عروس خانوم حساب دستش نمییاد ،دل منم خنک نمیشه
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 8:29
قرباني اتون قبول درگاه حق ..خسته نباشين...مطمئنم رب خوشمزه اي پختين


فدای دوست عزیز و مهربونم
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 8:29
منم ترشي ...نمي گي هوس مي كنم

رو چشمم،یه شب بیاین شام دور هم بیشتر میچسبه
لیلا مامان پرنیا
27 مهر 92 11:46
عیدتون با تاخیر مبارک دوستم ببخش کمی کسالت داشتم ونتونستم به موقع عیدتون رو تبریک بگم امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشید


سلام عزیز دلم عید شمام مبارک ،امیدوارم حال الان خودتون و پرنیا جونم حسابی خوب بوده باشه..
لیلا مامان پرنیا
27 مهر 92 11:47
وای آیسان جون کلی دلم آب شد ورفتم به بچگیام که خالم رب درست میکردو من با پسر خالم مثل ماهان از محصولات لذت میبردیمدهنم آب افتاد عاشق بوی رب هستم وقتی داره میجوشه کلی دلم هوای اون روزها رو کرد


میبینی لیلا جونم من از اون زنای عصر حجری ام ننه موندم تا الان،،واقعا چه کارا که من نمیکنم...




لیلا مامان پرنیا
27 مهر 92 11:49
بابا هنرمند "بچه زرنگ "همه کاره وچی بگم کم آوردم از محصولاتت این ورا هم صادر کن ما هم استفاده کنیم


دو برابر وزن خونواده پول بفرستین در خدمتتون هستیم
لیلا مامان پرنیا
27 مهر 92 11:51
چه مادر شوهری از الان تو گوش پسرش میخونهمن که کلی تن وبدنم لرزید بیچاره عروست البته دختر های این زمونه حسابی از پس مشکلات برمیان بس که جلبنهمه که مثل ما خانم نمیشن جواب مادر شوهر ندن

نترس لیلا جونم عروس خودی باشه که کاریش ندارم عزیززززززززززززم،،آره والله طفلی عروسای دوران ما،،اصن همش نسل ما نسل سوخته و گداخته بود

مامان پارسا
27 مهر 92 11:52
سلام خانومي خسته نباشي نذرتون قبول خوش بحالت چه حوصله اي داري دست گل پسرم درد نكنه كه به مامانش كمك ميكنه


سلام عزیزم ،فدات..
مامان پارسا
27 مهر 92 11:54
چه مادر شوهري ميشي توووووووووو

البته خودمونيم فكر ميكنم همش حرفه از اون مهربوناش ميشي




آره خدایی ما یه زن داداش داریم گوش فلک رو کر کردیم بس که ازش تعریف کردیم از ترسمون ،، عروس که جای خود داره ،،الان دارم عغده های چن سال بعد رو در مییارم...






مامان پارسا
27 مهر 92 11:55
بدو بيا با پست جديد اومدم


آخ جوووووووووووووووووونم کلی منتظرت بودم
مامان سيد محمد سپهر
27 مهر 92 12:13
حالا بازم بيا وب فقط به ماهان جون نشان نده


مگه چه خبرررررررررررررررررررره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان سمانه
27 مهر 92 13:19
عزیزم با خوشحالی شما رو لینکیدیم!!!!

منم با افتخار لینکتون کردم،،امیدوارم دوستای خوبی برا هم باشیم
مامان سونیا
28 مهر 92 9:34
سلام به گل بانوی هنر مند با سایز زیر 38 چطوری کدبانو هنرت توی حلقم نه محصولات آیسانیت توی حلقم

سلام مامان سونیا جون خودم،، خرسندم ،،این روزا چقدر حلق همه وا شده واللهبعد من تو فکرم این هنرای من با ترشیا و رب و کنسرو بره تو حلقت همه یه جا مزاجت چجوری قبول میکنه
مامان سونیا
28 مهر 92 9:35
خوش به حالشون ماهانی و باباییش رو میگم چه لذتی میبرند در جوار همیچین کدبانویی زندگی میکنند

وااااااااااااااای فدات خانمی،بازم مرام شما که اینهمه تعریفم میکنی
مامان سونیا
28 مهر 92 9:36
وای عجب ربیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نوش جونتون به به چه حالی ببرید زمستون امسال با این همه خوارکیهای خوشمزه


آره خدایی حسابی عین مورچه برا زمستون خوراکی جمع کردم،،قابل شمارم نداره گلم
مامان سونیا
28 مهر 92 9:36
آیسان جون اگر رمزی و تخصصی نیست دستور تهیه اون ترشی هفت میوت و کنسروات رو بگذار ما هم یاد بگیریم


برا ترشی هر میوه ای تو یخچال داشتین (سیب،به،گلابی،خیار+ کلم برگ و گل کلم و یه بوته کرفس+ چند تا شاخه سبزی معطر خرد شده و هویچ و حسابی سیر و فلفل رو از روز قبل میشوریم و میزاریم حسابی آبش بره و یه ذره هم آب نداشته باشه بعد برا هر دبه به اندازه یه مشت نمک میپاشیم وبا هم حسابی مخلوطش کرده و تو ظرفهای در بسته ریخته و تا نصفش سرکه نصفه دیگه آب کروزکه حسابی میجوشونیم و میزارم سرد شه که یه سبزی خوشبو تو منطقه ماهستش معادل فارسیشو نمیدونم چیه حتما تو زنجانم پیدا میشه،میریزیم و درشو محکم میکنیم و میزاریم 10 تا 15 روز بمونه بعد تو زمستون استفادش میکنیم و دعاشو به جون آیسانی میکنیم...
برا کنسرو ذرت ،ذرتهای خوب و رسیده رو حدود یه ساعت تو آبنمک خیس میکنیم تا بهتر کنده بشن ،بعد بصورت عمودی با چاقو یا وسیله های مخصوص ذرت دونه کردن دونشون میکنیم و میریزیم تو شیشه وتا چهار پنجم شیشه آب نمک میریزیم و میچینیم تو قابلمه که تا نصفش آب ریختیم و میزاریم رو گاز و یکساعت صبر میکنیم و اگه آب شیشه ها تبخیر شد و کم شد آب نمک اضافه میکنیمبعد در شیشه ها رو محکم میکنیم و یه ربع ساعت دیگم میجوشه و گازو خاموش میکنیم و بعد که سرد شد تو یخچال نگهداری میکنیم
مامان سونیا
28 مهر 92 9:40
آیسان جون قربون دستت دختر من از این هنرها نداره چون من یادش ندام قربون شکلت اگر عروست شد از هرچیزی دوبله درست کن برای ماهان جون ایناهم بفرست انقدرم به بچم نگو لوسس ننر تنبل بیکاره بگذار تلوزیونش رو ببینه چیکارش داری تو که داری رب میپزی خو 140 کلیو گوجه بپز به جای هفتاد کیلو


وووووووووووووووووی چه مادر زن بی خیالی نصیب پسرم میشهطفلی پسرررررررررررمنترس خانومی ما عادت داریم برا دخمل شمام این کارارو میکنیم
مامان سونیا
28 مهر 92 9:42
ببین غصه نخور که به هیچکدوم از مراسما نرسیدی دفعه بعد اگر همچین مشکلی داشتی توی خونه خودتون مراسم رو برگزار کنید به سینه بزنید و بگید حسین حسین حسین حسین بعدشم دست بزنید و بگید عروسیتون مبارک

آره واقعا فکریه ها،،،میخواستیم یا بریم مراسم ختم اونقدر گریه کنیم حالمون بد شه یا عروسی اونقدر برقصیم خسته بشیم نشستیم خونمون حسابی سیندرلایی کار کردیم ،
مامان سونیا
28 مهر 92 9:43
قربانیتونم هم قبول درگاه حق باشه عزیزم


فدااااااااااااااات گلم
مامان سونیا
28 مهر 92 10:03
والا مهریه که به تعداد سال تولدش 1389تا تما بهار
شیربها هم هرگلی زدید به سرخودتون زدید هرچی بدید من و باباش حق شیر من رو که دوسال بهش دام ازش کسر میکنیم بقیه اش رو برمیگردونیم

این مردم داریت منو کشته،،شیربهات تو حلقم،،تازشم مامان که شما باشین چیزی بلد نیستین ،،از قدیم گفتن مادر و ببین دخترو بگیر،،،آقاجون اینجوری معاملمون نمیشه،،مهر عرو من باید از مهر من کمتر باشه همین و بس
مامان سونیا
28 مهر 92 10:07
والا آیسان جون من خودم تاحالا که پنج سال از ازدواجم گذشته همیشه مادرشوهرجونم برام رب میپزه و ترسی میندازه گفتم مال سونیا جونم رو هم زحمتش رو شما بکشید خو بچم کلی پول بده وسایل بخره کلی هم وقت بگذاره بعد ترشی و ربش خراب بشه شما بهش بخندی خوبه خو شما که همه کاری بلدی مال این دختر رو هم زحمتش رو بکش دیگه قربون دستت و شکل ماهت برم من

وای چه خجالتم دادی ،،باشه قربونشم میرم رب و ترشیشم میندازم،،نیست که من خیلی مادر شوهر آنتیک و مهربونیم ،،شمام یه ذره زبون میریزی و تعریفم میکنی کلی جوگیر میشم
مامان سونیا
28 مهر 92 10:09
آیسان جون کوفت باشه مفت باشه هرچیز مفتی یک بشکه اش بره توی حلق کسی مزاجش هیچ ایرادی که پیدا نمیکنه که هی کلی هم حالش خوب میشه


پ هنرم یه جا تو حلققققققققققققت
مامان سونیا
28 مهر 92 10:51
ای بابا من هرجور میخوام این کارها رو بندازم گردن شما که دخترم به خودش بیشتر برسه و دل گل پسر شما رو ببره شما زرنگتری از من و حال من رو میگیری باشه بابا برن فروشگاه همه چی آماده بخرن اصلا به من ربطی نداره هیچی بهشون نده

وااااااااااااااااااا..یعنی منظورت اینکه حسابی پولای پسر بیچاره منو به باد بده،،یعنی چی خانوم ،،میخواستی یادش بدی الان نمونه خخخخخخخخخخ من تا منم نمیزارم پسرم رب و ترشی از بیرون بگیره ،،اولا که بهداشتی نیس بعدم کلی پول باید بابتشون بدن
مامان سونیا
28 مهر 92 10:52
ببینم حالا نکنه مهرشما یک سکه است به نیت الله که میخوای مال دختر من نصف مال خودت باشه

نه بابا زمان خودم غوغا کردم بالای 400 در نظر بگیر شما
مامان سونیا
28 مهر 92 10:55
ای من به قربون اون دو تا دستت هنرمندت برم الهی مادرشوهرم میگن به شما میگن از حالا به فکر کس دیگه ای نباشی ها عکس سونیا رو نشون ماها بده ببین میپسنده تا بریم برای بیقه مذاکرات


ربطی به ماهان نداره عروس خودمه خودم انتخابمو کردم ،،ماهانم به موقعش عرس خودشو انتخاب کنه خخخخخخخخخخخخخخخ
مامان عرفان
28 مهر 92 10:58
روكش اين محصولاتت را بردار ببينيم چيه ؟؟؟




کدم روکش را بردارم هاااااااااااااان؟؟؟؟


مامان سونیا
28 مهر 92 11:02
از حالا به فکری هوی بیاری سر بچم مبارکه دست گلت درد نکنه


نه بابا به خودت نگیر ،عروس پسرشونو گفتم
مامان مهرزاد جان
28 مهر 92 11:14
ما رو میگی اینجوریم اگه چشمای بچم چپ بشه میکشمت


اوووووووووووووووووخی فدات شم ،،اصن خوشمزه نشدن که اه اه اه چقدم تلخ بودن همشونو ریختیم بیرون


مامان کیاراد(آرزو)
28 مهر 92 11:16
ایشاا...همه روزاتون سیندرلایی وکوزت وار باشن...


دعای خیرت تو حلقم عزیز،،یعنی هر روز تا سر حد مرگ کار کنم و همش بشور و بساب و ببر و بپز
مامان کیاراد(آرزو)
28 مهر 92 11:18
آفرین بهت آیسانیواقعا کدبانوییییفروشی هم دارین؟؟؟دلمون هوس کرد


پ چی که فروش داریم خانوم،،دو برابر ده تا خونواده از فامیلاتون پول بیارین تازشم نوبت رو رعایت کنینشاید بهتون برسه قول نمی دماااااااااااااااااااا
مامان کیاراد(آرزو)
28 مهر 92 11:19
الهی من قربون تو عزیزم برم که همچین رب به هم میزنیخوش بحال مامانی با داشتن پسری مثل تو


مرسی خاله جووووووووووووووووونم،،ایشالله کیاراد جونم بزرگ شه مث من کمک حالت میشه خاله جونم
مامان کیاراد(آرزو)
28 مهر 92 11:21
میگم شوشویی واقعا باید قدرتو بدونه باور کن تو این دوره زمونه همچین خانومایی کم گیر میادهاآفرین




ای فداااااااااااااااات بشم که ازم تعریف کردی امشب شام مهمون خودم ،،همه هنرامم تو حلق خودم


مامان رهام جونی
28 مهر 92 11:23
آفرین به مامان جون کدبانو و زرنگ وهزار آفرین به گل پسری که به مامانش کمک میکنه!


ممنون عزززززززززززززززززیز دلم
مامان سيد محمد سپهر
28 مهر 92 11:24
ممنون عزيز دلم قسمتتون بشه الهي

ایشالله.........
مامان سيد محمد سپهر
28 مهر 92 11:24
آخ جون دلم لك مي زنه براي حلوا!

پست های بعدی انشالله یه دستور عالی برات میزارم گلم
مامان پارسا
28 مهر 92 13:52
به جاهاي خوش خوشانش رسيدم


مممممممممممممممممممممرسی گلم هر روز خوابتونو میبینم
مامان فاطمه
28 مهر 92 15:40
به به رو حرفتون هستید که ؟من مشتریتون میشم تا ببینم می تونید دوبرابروزنمون جایزه بدید ما خانوادگی اقوام رضا زاده ایم نمی دونید وزن خودم تنها چقدر دیگه پ ن پ بااجازه 350 کیلو ناقابل

ای داد بر من،،من کی گفتم جایزه میدم،،خانوم توجه فرمائید گفتم دو برابر وزن خونواده پول بیارین محصولات آیسانی ببرین خخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان فاطمه
28 مهر 92 15:43
ای جونم ماهانی کوچولوکه بودی هم رب دوست داشتی ولی ای ول دمت گرم جیغ مامان خانمی رو در اوردی می دونم اون لحظه چقدر خنده دار شده بودی انگار عکساتو هم که گذاشتی ،بعدآ میرم می گردم پیدات می کنم

آره خاله جونم تا مامان حواسش بهم نبود میرفتم سر وقت رب ،،اصلا مامانم برا دل من رب درست کرد امسال
مامان فاطمه
28 مهر 92 15:47
ببینم جیگر این گوسفند بیچاره رو خوردید شب خوابشو ندیدید مثلآ سر پل صراط باشید ویا یه جایی شبیه اینجاهااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا اتفاقا همون شب تو خواب یه حاله سفید رنگی دور سر خودم دیدم که یه ندایی از درون بهم میگفت بخاطر خوردن جیگر گوسفندست و بهشتی شدم..
مامان فاطمه
28 مهر 92 15:48
نوش جووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون


فددددددددددددددددددددددات عزززززززززززززززیزم
فرشته مامان نیایش
28 مهر 92 15:54
سلام آیسان جون. مرسی خانمی از اینکه اینهمه بهمون سر زدی و جویای حالمون شدی. سر فرصت بهتون سر میزنم. ما تو این مدت تبریز بودیم. و رفتمون یهویی شده بود. بوس برای ماهان جون.


سلام گلم ،،وای عزیزم تبریز بودین یه ندایی میدادین مییومدیم دیدنتون ،، پسته میگرفتین مییومدین یه بعد از شامی بعد از نهاری دور هم مینشستیم خخخخخخخخ،،




دلسارا
28 مهر 92 23:38
عجب مادر شوهری


کووووووووووووووووووووشش....
مامان عرفان
29 مهر 92 8:11
عكس از آخر سومي را ميگم . اون چيه كنار ذرت ها ؟؟؟؟


گندت بزنه دختر فلفل دلمه ای ریز شدست برا زمستون درستیدم بزارم فریزر...بیا یه ذره از خودم کدبانوگری یاد بگیر آبروی هر چی خانومه نبرررررررررررر




مامان مهرزاد جان
29 مهر 92 8:52
حالا من که میدونم الکی گفتی هان ولی باشه حرفت قبول

نکنه میخوای بیای شام خونه مااااااااااااااااااااااهاااااااا
چیزه ما خونه نیستیم،،.....نه...اصلا ایران نیستیم،،...نه...اصلان موجود نیستیم ....
مامان مهنا
29 مهر 92 22:21
وای اب دهنم راه افتاد قبول باشه
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
30 مهر 92 19:36
ایسان جون اون مامان فاطمه که برات کامنت گذاشته خود من بودم اخه ادرسش وبلاگ دختر برادرم بود وحواسم نبود با همون ادرس برات کامنت گذاشتم گفتم یه وقت اشتباهی نگیری