ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

سفر به جلفا...

1392/8/14 9:41
1,580 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گل و مهربونم که همدم لحظه های شاد و گاها غمگینمون هستین و سلام به ماهان عزیزم هر وقت که بتونه خودش این پست رو بخونهماچممنون بابت همه مهربونیهای دوستان گلم که برا پست قبلی غمگین شدن و دعا کردند و فاتحه خوندن،این پست  شاد رو به خواست دوستان گلم میزارم که حال و هوامون بابت پست قبلی عوض شه،که البته برا همین بابتم خونواده گل و مهربونم این برنامه ریزی و مسافرت کوتاه رو تدارک دیدن ،،حالا اگه ریا نشه و  الان ملتفت شدین که من چقدرررررررررررررررررررر برا خونوادم مهم و عزیز و دوست داشتنیماز خود راضیاز خود راضیمژهبریم سر اصل مطلب:

با وجود اینکه پنجشنبه عصر یه کلاس خییییییییییییییلی خیییییییییییلی واجبی داشتم،نگاری میدونه چه کلاسیچشمکتا آبجی سیما اینا اومدن دنبالمون که بریم جلفا تا از کسالت دربیام،ظرف دو سوت کلاس رو کنسل کردم و راه افتادیمنیشخند که چون بدون برنامه ریزی بود و خونواده آبجی فاطی و داداشیا قرار شد بعد از اومدن آقا مسعود از بلسوار به ما پیوندشون مبارک باشه که آقا مسعود تو گمرگ گیر افتاده بود و اونام بهمون پیوند نخوردنناراحتو این تنهاترین علت جدایی ما  به قول یارو ،،سه  تا خواهر به همراه دو برادر بودنیشخند

شب ساعت 9 به امامزاده سید محمد رسیدیم و  چادرمون رو بین ماشینا علم کردیم و به نماز و زیارت رفتیم و کلی هم این کوچول موچولوها تو خرجمون انداختن و از اطراف امامزاده خرید کردیم..

 

اینم ماشینی که ماهانی خان انتخاب کردن و کل امامزاده رو گشتیم وهر ماشین دیگه ای که نشونش دادیم گفت فقط همین که همینعینک

 

اینجا صبحونه اومدیم کنار  رود آرارز و بنده چون باد به سرم خورده بود و درد میکرد باند دستمو به سرم بسته و از خودم فداکاری دروکرده بودم که برا شون میرزا قاسمی بپزم خیال باطلولی زهی خیال باطل که بادمجون نداشتیم و گوجمونم کم مونده بود اما یه چیز الکی درستیدم که انصافا خیلی هم خوشمزه شده بودخوشمزه

اینام سیما جون و  دخملیش ثنا خانوم که بابت هر چی گریه میکرد و با ناله میگفت..ای خداااااااااااااااااااا بازم آبرررررررررررروم رفت...خندهخندهکه کلی هم بهش خندیدیم و فقط بابت همین یه جمله کلی صفا کردیم...

بعد صبحونه هم ، اول به آسیاب خرابه رفتیم بعد به جلفا و بازار جلفا که حسابی گشتیم اما چیز به درد بخوری برا خرید نداشت..کلافهکلافهآخه مگه میشه دو تا خانوم برن بازار و چیزی نخرن...که ما دومی باشیممتفکرولی در عوض آسیاب خرابه حسااااااااااااااااااااابی خوش گذشت که چند تا از عکساشو میزارم..

مامانی گفته باشم من اصلا دوست ندارم خیس بشم..از اونجایی که شب تا الان ده دفعه برام لباس عوض کردین بس که شیطونم من تعجبتعجبمن به همین دست رو شستنم قناعت میکنم..حالام بیا دستمو بگیر یه زره هم پام تو آب نررررررررررره که خیس شمدروغگو

آره جون عمتشیطانشیطان

آیسانی  جونم منم همین طور...جون عمم نیشخند

وای خداااااااااااااااااااااای من چه آبشاررررررررررررررررررری...اوه اوهمامانی شرمنده که من و ثنایی قول دادیم اما نمیتونیم رو قولمون واستیمنیشخندحملللللللللللله.....

 

اینجام علی آقا جوگیر شد و سوئیچ رو گم کرد و کلی دنبال سوئیچ گشتیم و وقتمون تلف شدناراحت

 

این موشای آب کشیده هم (ثنا و ماهان)حسابی حاااااااااااااال کردن.. این دفعه دیگه جدا جون عمم مژه

و بلاخره با پیشنهاد همسری جون  و سیما جون بنده از مغازه های اطراف سوال کردم و سوئیچ رو پیدا کردم این دو تا فاتح پیدا کردن سوئیچ معرفی شدن...منم برم کشکمو بسابمقهر

اینم یه عکس هنری توسط بنده از پسملی..برا آموزش لطفا هوار تومن به حساب سوئیس من بریزین و نوبت رو رعایت کنیننیشخندزبان

حسابی خوش گذشت..امیدوارم آخر هفته همه دوستانم خوش  گذشته باشهبغل

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (66)

مامان مهرزاد جان
23 شهریور 92 13:01
به به حسابی خوش گذروندید ان شاله همیشه به سفر و خوش گذرونی چه کیفی میکنن این بچه ها با آب
جدا رای مهرزاد یک ساک همیشه بر میدارم فکرکنم شمام همینجور بودید

مرسی گلم،ما هم برا ماهان اندازه یه ساک لباس برمیدایم اما آخر سرم کم مییاد و مجبور میشیم براش خرید کنیم
مامان سيد محمد سپهر
23 شهریور 92 15:27
سلام عزيز دلم سفر بخير خوشحالم كه بهت خوش گذشته..هميشه خوب و خوش باشي..مثل هميشه عكس هاي خوبي گذاشته بودي.....

سلام خانومی ممنونم ،کجایید شما کلی دلمون براتون تنگیده بوووووووووووووود
خاله هدی مامان پارسا
23 شهریور 92 15:43
به به خوشبحالتون ایشاالله همیشه به گردش وتفریح اب بازی

یه دنییییییییییییییییییییا تشکررررررررررررررر عززززززززززززززززیزم،جاتون حسابی خالی بود
خاله هدی مامان پارسا
23 شهریور 92 15:44
به به ایشاالله همیشه به تفریح وگردش و اب بازی خاله جان




میسی خاله جون عزیزم...خاله دوست دارم با پارسا جون دوست بشم ،آدرس صحیح رو بزار لطفا....


ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:06
سلاااام

ایسان حسابی کیف کردم

وای وای وای خواهر جون کپی برداری ممنوع

چرا؟ اخه اینجا شبیه یه منطقه تو اطراف شهر ماست با آسیاب خرابه به خداراست می گم وقتی دیدم اگه تهران نبودید می گفتم اومدید منطقه ما




سلام ناهید جونم ،،خوبه که همه مناطق کشورمون جاهای دیدنی و تفریحی زیادی داره ،،مخصوصا شهرما که پر از این جور مراکز برا تفریح و گردشه..




ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:11
آبجی جون مادروران عقدمون یعنی خوش ترین دوران زندگیمون روبا نامزد میومدیم اونجا صفا می کردیم اگه این چشمه ها ورودخونه وکوه کمرها زبان باز می کردن می گفتن ما همه جای اونجا سرک کشیدیم
آیسان باور کن خیلی برام عجیب هست این همه شباهت در دومنطقه آب وهوایی بسیار متفاوت بعدآ یه چن عکس از این مناظر می ذارم بیا ببین چه شباهتی

خدا رو شکر که بهترین لحظات زندگیتون تو بهترین و زیباترین دل طبیعت بوده انشالله همیشه شاد باشین و به شادی گردش برین
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:12
خوب حالا جانمک درس رو ول کردی ورفتی دنبال خوش گذرونی ای ولا دمت گرم کاربسیار خوبی کردی اینم با خانواده خودت آبجی وداداش

خخخخخخخخخخخخخخخخ دیگه ،،من از اولشم هیچ وقت زندگی رو فدای درس و مشقم نکردم...الان که دیگه جای خود دارد
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:17
ای جانم آشپز باشی رو ببین راستی اسمش بود میرزا قاسمی بدون بادمجون جونم سرت درد می کرد هواست بل کل درب داغون بوده ولی همین که خوشمزه شده خوبه والا ولی هرچی بیرون بخوری اونم کنار رودخانه وآب وگیاه وهوای آزاد خوشمزه میشه مگه نه؟

ناهیدی دیدی که چه پیری خانوم شدم ننه ،،اون دستمال سرمم حسابی تو ذوقمه...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:23
چه شانسی اوردید سوئیچ رو پیدا کردید اونم تو مغازه ها
خوب حالا کشکتو سابیدیییییییییییی
ای دوست جون جونی شما همیشه حلال مشکلهاهستیااااااااااا افتخار


آره خدایی با این دوماد خسیسی که ما داریم اگه میزد قفل رو میشکست همه روز رو دمغ میشد و حسابی روزمون بد میشدمن سوئیچ پیدا کردم افتخارش مال دیگرون شد..فک کنم بس که متواضعم من
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
23 شهریور 92 17:25
عکسها خیلی خوشگل بودن مناظر فوق العاده زیبایی بود خوشحالم که حسابی بهتون خوش گذشته ولی حیف اون یکی داداشتون جا موند
همیشه به شادی وخوشی باشید
ماهان جونم که حسابی بهش خوش گذشته
ای جان خاله فدااااااااات

مرسی دوست خوبم،حالا اگه قسمت باشه این هفته میخواهیم همه با هم بریم،،خدا نکنه خاله مهربونم عزیزمی
باباماهان
23 شهریور 92 19:02
عالیه عالــــــــــی بود درضمن مادوتاپدر و پسر تو بازار کلی درد دل کردیم

عزیز دلم خوشحالم که به شمام مث من خوش گذشته..و خوشحالتر که کوچولومون اینقدر شما رو بیشتر از من دوست داره و کلی باهات درد و دل میکنه..دوستون دارم قد یه دنیاااااااااااااا،،بازم باهم بریم از این سفرهااااااااااااااااااا

شیدا مامان الینا
23 شهریور 92 22:07
واییییی چه کیفی کردیم از این آبشار و مناظر زیبا دستت درد نکنه آیسان جونم . عکس هنریت منو کشته دوست جونی میشه آموزش بدی سر برج پول و بریزیم به حساب راستی خصوصی هم داری




سلام شیدا جونم،والله از اونجا که مرام شمام منو کشته والان یک به یکیم و مساوی،، رایگان آموزشت میدم و شمام برا هزینه مهمون من،اگه خیلی میخوای جبران کنی بیا دو تا بوس بده

برا خصوصیم نپیداییدم


شیدا مامان الینا
23 شهریور 92 22:10
آیسان جونم من آخر نفهمیدم شما کجا زندگی میکنید مگر تهران نیستی ؟ چطور به این فوریت سر از جلفا و تبریز در میارید


آخه نیس که من پر پرنده دااااااااااااارم برا اینه...
مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:46
ای جوونمم یه پست جدید وشادبااون پست قبلیتون دلمون گرفته شده بود


الهی فدای دلتون که الان شاد شده و لبخند زدید...
مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:47
چه جای قشنگیچه رودخونه ای به به حسابی حال کردین

آره خدایی خیلی چسبید

مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:48
آیسانی راستشوبگو سردردت مال باده یانه همسری و پسملی کار به دستت دادن؟


نه بابا این طفلیا این دفعه چه عجب کاری بهم نداشتن هر چن ما تعدادمون زیاد بود فک کنم حساب اومده بود دستشون
مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:50
ماهان جونم خوب فرصت گیر آوردین با ثناجونحسابی خوش بحالتون شده ها

آررررررره خاله چه کیفی کردیم و مامانامونو با اون دم به دیقه لباس کثیف کردنامون حرصشون دادیم
مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:51
ایشاا...همیشه به گردشوتفریح شاد باشین


فدا مداتم عزززززززززززززززیزم...........
مامان کیاراد(آرزو)
24 شهریور 92 9:52
آپپمممممم عزیزم


جوووووووووونم اوووومدم ایکی ثانیه....
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
24 شهریور 92 10:07
آفرین به پسند ماهان جون چه ماشین خوشکلی انتخاب کردی منم بودم الا و بلا میگفتم همیـــــــــــــن و همیــــــــــــــــــــن


آره خاله مهری جون آخه پولشم خوشگل بود...




مامان سيد محمد سپهر
24 شهریور 92 10:09
سسسسسسسسسسسسسسسسسسسلام...................حالا شما كجائين ؟!

سللللللللللللللللام عزیزم هستم خدمتتون...........
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
24 شهریور 92 10:10
راستی زیارتتون هم قبل باشه و اون چیــــــــــــــــــــز الکـــــــــــــــــی خوشمــــــــــــــــزه هـــــــــــــــــم نوش جـــــــــــــــــــــــــــونتون

مرررررررررررررررررررررررسی گلم،،
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
24 شهریور 92 10:11
چه کیفی کردن این وروجک ها انشاله همه ایامتون تو خوشی و شادی بگذره


فدااااااااااااااااتم مهربون،خدا واهرزاده های گلت رو حفظ کنه
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
24 شهریور 92 10:11


دست گلت درد نکنه عزیزم خودت گلی...........
مامان علي
24 شهریور 92 10:20
واي خوش به حالت
چقدر باصفا بود به خصوص ابشار
انشاالله هميشه در تفريح و شادي باشي
امام زاده ها ميري برا ما هم دعا كن عزيزم
ممنونم


ممنونم گلم،ایشالله روزهای شما م سراسر شادی و خوشبختی باشه..روی چشم حتما...

شیدا مامان الینا
24 شهریور 92 11:23
آموزش لفطا

ایییییییییییییییییییییییییییییییییی جوووووووووووووونم چه بوسایی حساااااااااابی چسبید...
مامان رهام جونی
24 شهریور 92 11:28
ایشاا...همیشه به گردشوتفریح.معلومه بهتون خیلی خوش گذشتهراستی منم آپم


ممنون از لطفت الان مییام دو سوته


بی هنر
24 شهریور 92 13:45
به همون دلیل مذکور......! بازم هم سکوت اینجانب را به پیوست این پست، ملاحظه بفرمایییو!!!


بی هنررررررررررررررررررررررم......
آخه باید یه اعترافی بکنم،، روم نمیشه
.
.
حالا سکوتت و بشکن و برگرد،،، نزار فاصله ها بیشتر از این شه
دلسارا
24 شهریور 92 16:54
عزيزم تبريز زندگي ميكني؟


بله عزیزم تبریزی هستم
هیجان
24 شهریور 92 16:55
همیشه در سفر و شادی ببینمتون عزیزمم


قربون دوست مهربونم
فرشته مامان نیایش
24 شهریور 92 17:41
سلام عزیزم. برای اولین بار اومدم تو سایتتون و خوشحال از اینکه یه همشهری پیدا کردم. البته من تو یزد زندگی می کنم. با افتخار لینکتون کردم. خوشحال میشم منم تو لینک دوستاتون باشم. ماشالله هزار ماشالله به گل پسرتون. اوزریح سالین بیلسین. فکر کنم هوای جلفا شب سرد باشه آخه ما 14 خرداد رفتیم خیلی گرم بود البته روزش.


سلام فرشته جونم، همشهرررررری عزیزم،،چه خوش بحالم شد از آشناییتون، منم با احترام ویژه لینکتون کردم و سر فرصت مییام حسابی پیشت ،شرمنده امروز و فردا کلی سرم بابت اداره شلوغه ،،نه عزیزم خیلیم سرد نبود،،ساغ اول جیرااااانم سن قرباااان





مامان عرفان
25 شهریور 92 7:56
به به خوشحالم كه حسابي خوش گذشت .


ساااااااااااااااااااغول
مامان عرفان
25 شهریور 92 7:57
حسود خانوم نتونستي تحمل كني من رفته باشم جلفا و تو نرفته باشي ؟ هان ؟ چه زود شما هم رفتي جلفا . لااقل ميذاشتي يك مدتي ميگذشت بعد .

من و حســـــــــــــــودی محالــــــــــــــه،، اصن به من مییاد حسادت...
مامان عرفان
25 شهریور 92 8:02
اما خوب شد اين پست جديد را گذاشتي چون در پست قبلي كه ناراحت كننده بود حالم را گرفتي . باشه حسودي هم بكني بكن باشه اما پست هاي شاد بذار

چه با کلاس ایول رفیق ،،دمین ایستی،،میدونم که الان میخوای بیای ترجمشو بپرسی
خودم مینویسم تو زحمت نیفتی،،گفتم دمت گرم
مامان عرفان
25 شهریور 92 8:05
فاتحان حق هم دارن خوشحال باشن چون اگه سوئيچ پيدا نميشد آخر هفته براتون زهرمار ميشد .

آره خدایی با اون دوماد خسیسمون ،اما عاخه درد اینه که سوئیچو من پیدا کردم ،،اینا به خودشون قیافه فاتح گرفتن

مامان عرفان
25 شهریور 92 8:08
حالا خوبه در بازار چيز به درد بخحوري پيدا نشده ، اين همه خريد كردين حالا ببين اگه به درد بخور بودن چيكار مي كردين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ جمع میکردیم مییوردیمشون،،از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون بعد برگشتن کلی پشیمون شدم که چرا بعضی چیزا رو نخریدم..ولی نگران نباش ایشالله جمعه پیش رو جبران کنم
مامان کیاراد
25 شهریور 92 8:21
همیشه به گردش و تفریح عزیزم....

فدای دوست مهربونم
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 9:48
سلامممممممممممممممممممحالا نوبت غيبت شما شده ؟!


عزیزم هستم الان مییام پیشت
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:06
سلام عزيزم ...نمي دونم مشغله ام خيلي زياد شده بود...طوري كه اصلا نمي تونستم بيام وب ..توي خونه هم راضي نبودم كه پيش اهل خونه باشم ولي فكرم جاي ديگه ...فكرشو نمي كردم كه بشه دوماه...همين دور و برها بودم.....وقت نداشتم

فک میکردم برا ماموریت جایی رفتین که پیداتون نیست ،،پس شمام تو لاک بودین...منم کارم خیلی زیاده خدایی ولی این وب اومدنو برا خودم وظیفه برا یادگاری به ماهان و البته تفریح قرار دادم

مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:07
عزيزم ببين وقتي آدم كاراش زياد بشه همينه ديگه....براي همين منم دارم جبران مي كنم و خاطرات گذشته را مي نويسم


ای جونم جبرانی هم پذیرفته میشود
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:08
اي واي چرا بچه را حرص مي دي ؟
نه من هماهنگ نكرده بودم......باباش هماهنگ كرده بود البته اسم چند تاي ديگه را هم داده بوديم كه به خاطر شلوغي فقط بچه خودمان را پذيرفتند

خدا رو شکر که محمد سپهرم تو برنامه شرکت داشته،،آخه با ماهان که مییایم سر پستاتون همش میگه مامان منم اینجاها ببر،وقتی میگم مامان سپهر استدیو آشنا داره حرصش میگیره که تو چرا نداری
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:10
عزيزم.....محمد سپهر خيلي قيافه اش ديدني شده بود....دستاشو توي كمرش گذاشته بود و با حرص به عمو پوررنگ نگاه مي كرد..جالب اينكه دوربين هم روي او زوم شده بود

والله حق داشته طفلی محمد سپهرم،تصور کن خودمونم بودیم حرصمون میگرفت...حیف شد ندیدم برنامه رو حتما حسابی میخندیدم
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:13
نمي دوني چه دختري يه مطهره .......ده تاي منو مي بره لب آب تشنه بر مي گردونه....شايد سر فرصت بنويسم كه توي ذهنش چي مي گذره...ومحمد سپهر چقدر با آب و تاب تعريف كرده...

ای جونم مامانی خانوم شیطون بلا نکنه از الان مطهره رو زیر ذره بین گرفتی آینده عروس خودت کنی
مامان سونیا
25 شهریور 92 10:35
همیشه به گردش و تفریح خوش بگذره


فدااااااااااااااااااااااااتم عزیزم چرا نیستین؟؟؟
مامان سونیا
25 شهریور 92 12:58
بله که میارزه ولی بچه گناه دار طفل معصوم دلم براش میسوزه


وااااااااااای مامان سونیا لوس نشو حالم گرفته شد،،بچه های ما اونقدر عاقل هستن که میفهمن چی به چیه و میخوایم برا سختی های آینده حسابی بسازیمشون...


مامان سونیا
25 شهریور 92 12:59
آره میبینی خانم ما از دست این وروجکها نمیدونیم باید چکار بکنیم والا ما پیششون کم میاریم

منم همینطور همیشه کم مییارم
مامان سونیا
25 شهریور 92 13:01
خدا نکنه خاله الهی صد سال زنده باشی میبنب ما ها کجا و اینها کجا ماها جرات زدن همچین حرفهایی داشتیم ؟ ولی وقتی این دستورات رو از جانب فسقلیها میشنویم قند تو دلمون اب میکنن


اوخی مامان سونیا جونم انگاری زمونه ما رو بد فرم عغده ای کرده ها،،بی خیال ما بچه هامون خوش باشن




مامان سونیا
25 شهریور 92 13:04
بله خاله دعا کن که کدبانوی قابلی بشم من

میشی فدات شم،،با وجود مامان کدبانو و مهربونت
مامان سونیا
25 شهریور 92 13:06
ای به چشم سر برج حقوق گرفتم ترتیبش رو میدم تا کار به جاهای باریک نکشیده


اصلا غیر اینم چاره ای نداری
فرشته مامان نیایش
25 شهریور 92 19:09
سلام خانمی. خودتو و گل پسر خوشگلت خوبین؟؟؟ عزیزم خیلی خوشحالم از آشناییتون. راستی یه فضولی البته اگه دوست داشتین بگین؟؟؟ هاردا ایشلیسیز؟؟؟؟

سلام جونم،فدای تو ما خوبیم،امیدوارم شما و نازگلتونم خوب باشین،،من کارمند دانشگاه علوم پزشکی ام،یه جورایی دانشجوی پزشکی برا آینده تربیت میکنیم
مامان ثنا
26 شهریور 92 0:44
عجب جایی رفتید آیسان جون. ایشالله همیشه خوش باشید

فداااااااااااااااااات عزیزم جاتون خالی
شازده امیر و رها بانو
26 شهریور 92 2:40
سلام آیسان جان
همیشه به گشت خانوم خوش گذشتا آخ که چه مزه ای میده زیر اون آبشار ایستادن

سلام گلم،،آره خدایی مزه داد در حد لالیگا
شازده امیر و رها بانو
26 شهریور 92 2:42
حالا ما دلمون آبشار خرابه میخواد چیکار کنیم هاااااا

شما قدم بزارین رو تخم چش ما ،،مهمون خودمون
شازده امیر و رها بانو
26 شهریور 92 2:47
ما یه بار امیر 2 سالش بود اومدیم سمت تبریز به هوای 2 روز اومدیم 14 روز طول کشید یکی از جاهای دیدنیمون هم آبشار خرابه بود جای به اون با صفای نمیدونم چرا اسمشو گذاشتن آبشار خرابه؟

ووووووووووووووووووی عزیزم 14 سالم که طول میکشید بازم جای دیدنی بود که کلی کیفور بشین آبشار خرابه هم اسم تاریخی بنا هست وگرنه خودش که کلی بکر و آباده
مامان سيد محمد سپهر
26 شهریور 92 11:24
سلام عزيزم ميلاد نور بر شما باشه مبارك


سلام فددددددددددددددددددات عید شما هم مبارک
مامان سونیا
26 شهریور 92 11:46
کسی قدم به حرم بی مدد نخواهد زد / بدون واسطه دم از احد نخواهد زد

گدای کوی رضا شو که آن امام رئوف / به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد

بهترین شادباش ها تقدیم به شما


فدات عزیزم،عید شما هم مبارک ضامن آهو ضامن سلامتی و شادیهایتان باشد...
مامان مبينا
26 شهریور 92 18:55
طرف واقعا 38 ها!!!!!!


پ ن پ عمه نداشتم 38 من پزشو میدم
شوخی کردم گلم حالا که کلی پز دادم بگم که جدیدا دو کیلو اضافه شدم چقد دیگه باید رژیم بگیرم
مامان مبينا
26 شهریور 92 18:56
بعضيا مي رن تفريح بععععدا ميان دل بقيه رو آب ميكنن


ایشالله شمام که خونه جدید مستقر شدین و یه برنامه ترتیب بدین بیاین همش بهم پز بدین
مامان مبينا
26 شهریور 92 18:58
ايششششالا هميشه به خوشي


مرسی عزیز دلم جاتون خالی حسابببببببببببببببببببی
دلسارا
27 شهریور 92 0:54
شوهر من هم تبریزی هست . البته خودش زاده تهران هست. اما تمام فامیلاش تبریز هستن . چه جالب .... دختر من هم نصفش آذری هست. البته مادر بزرگ مادریم هم مال تبریز بود و پدربزرگ مادریم هم مال بستان آباد . اما کل طایفه شوهرم ترک هستن و من تنها فارسی که واردشون شدم .
<

>به به پ شمام تا الان آذری یاد گرفتین اگه نه بجنبین ،نکنه فک و فامیل ترکی ازتون غیبت کنن متوجه نشین،هر چن قبول دارم آذری یاد گرفتن سخته ولی تلاشتونو بکنین،، شوخی کردم عزیزم ،،راستی شوهرای تبریزی یه نمه جدی تشریف دارن برا شمام اینجوریـــــــــــه...در ضمن دلسارا جونی آدرستونو اشتباه وارد کردین میشه اصلاح شده اش رو برام بزنین..مرسی




مامان سيد محمد سپهر
27 شهریور 92 10:41
سسسسسسسلام گلم خسته نباشي


سلام عزیزم ماشالله دو تا پست جدید گذاشتین
فرشته مامان نیایش
27 شهریور 92 12:18
سلام عزیزم مرسی از لطفت که بهمون سر میزنید... آیسان جون چرا نظراتی که من براتون میزارم تو لیست نظرهاتون نیست؟؟؟؟؟ راستی خانمی آقای دکتر ترابی را می شناسی؟؟؟؟؟ من قبل از ازدواج دو سالی را تو دفتر بیمه ایشون کار کردم.

سلام گلم فدات هرچی نظر داشتین من با احترام تائیدشون کردم مگر اینکه دزدان وبی قاپشون زده باشن و به من نرسیده باشهدکتر ترابی هم یه زمونی تو سازمان یه سمتی داشتن الان دیگه نمیدونم
فرشته مامان نیایش
27 شهریور 92 12:20
عزیزم عکس من تو پست (معجزه) تو وبلاگمون هست می تونی که ببینی.


ای جونم دیدم ،، کل همشهریامون با کلاس و مد سایزن که
مامان سونیا
27 شهریور 92 12:42
سلام خانمی خوبین چه خبر دیروز نبودی عزیزم




سلام گلم دیروز کلا هم اداره هم تو خونه برا خودم مرخصی بودم که با پسملی صفا کنیم،،خدا وکیلی حسابیم صفا شد البته به کام ماهان جان


بی هنر
28 شهریور 92 23:42
بی مرام قهر کردم که دوتا ایمیل بزنی......... د مردم بسکه سکوت کردم!!! تا ایمیل ندی کامنت نمیذاااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررم!

اووووووووووووووووووووووووووخی بی هنری مگه قهری نذا دهنم باز شه بگم این قهر و آشتیت تو حلقم((حالا خوبه خودمو کنترل کردم نگفتم)) تو که نمیتونی سکوت کنی قهر نکن خخخخخخخخخخخخخ....آقا جون اصلنم اعتراف میکنم ایمیلدونیمون کن فیکون شده خدااااااااااااااااااایی،،sendنمیکنه جون عمه نداشتم،،اما دریافت داریم اینم آدرسz.mahani090@gmail.com همین الان میرم چک کنم ایمیل نیاد اومدم به رگبار بستمتااااااا
بی هنر
31 شهریور 92 19:57
وااااااااااااای اگه حلق رو نداشتی قهر و آشتی بی هنری رو کجات میذاشتی
من این حرفا حالیم نیست، شکست عشقی خوردم دانشگاه انصراف دادم حسابی رفتم تو لاک.... تو هم همش ضد حال بزن، حرفی نیست
.
.
.
منننننننننننننن ایییییییمیل میخوام!

خخخخخخخخخخخخخخخخخ معلومه که میزاشتم ور دلماوخ اوخ اوخ پ ترشیم که هستی،اینجوری سمج بازی درمیاری که کسی ازت سراغ نمیگیره خخخخخخخخخخخخخخخ..یه ذره ملاحت به خرج بده خدا رو چه دیدی شاید بخت شمام باز شد و یه عروسی افتادیمبا با ایمیلدونی خراااااااااااااااااااااااااااابه...صدو یه بار