سفر به جلفا...
سلام دوستای گل و مهربونم که همدم لحظه های شاد و گاها غمگینمون هستین و سلام به ماهان عزیزم هر وقت که بتونه خودش این پست رو بخونهممنون بابت همه مهربونیهای دوستان گلم که برا پست قبلی غمگین شدن و دعا کردند و فاتحه خوندن،این پست شاد رو به خواست دوستان گلم میزارم که حال و هوامون بابت پست قبلی عوض شه،که البته برا همین بابتم خونواده گل و مهربونم این برنامه ریزی و مسافرت کوتاه رو تدارک دیدن ،،حالا اگه ریا نشه و الان ملتفت شدین که من چقدرررررررررررررررررررر برا خونوادم مهم و عزیز و دوست داشتنیمبریم سر اصل مطلب:
با وجود اینکه پنجشنبه عصر یه کلاس خییییییییییییییلی خیییییییییییلی واجبی داشتم،نگاری میدونه چه کلاسیتا آبجی سیما اینا اومدن دنبالمون که بریم جلفا تا از کسالت دربیام،ظرف دو سوت کلاس رو کنسل کردم و راه افتادیم که چون بدون برنامه ریزی بود و خونواده آبجی فاطی و داداشیا قرار شد بعد از اومدن آقا مسعود از بلسوار به ما پیوندشون مبارک باشه که آقا مسعود تو گمرگ گیر افتاده بود و اونام بهمون پیوند نخوردنو این تنهاترین علت جدایی ما به قول یارو ،،سه تا خواهر به همراه دو برادر بود
شب ساعت 9 به امامزاده سید محمد رسیدیم و چادرمون رو بین ماشینا علم کردیم و به نماز و زیارت رفتیم و کلی هم این کوچول موچولوها تو خرجمون انداختن و از اطراف امامزاده خرید کردیم..
اینم ماشینی که ماهانی خان انتخاب کردن و کل امامزاده رو گشتیم وهر ماشین دیگه ای که نشونش دادیم گفت فقط همین که همین
اینجا صبحونه اومدیم کنار رود آرارز و بنده چون باد به سرم خورده بود و درد میکرد باند دستمو به سرم بسته و از خودم فداکاری دروکرده بودم که برا شون میرزا قاسمی بپزم ولی زهی خیال باطل که بادمجون نداشتیم و گوجمونم کم مونده بود اما یه چیز الکی درستیدم که انصافا خیلی هم خوشمزه شده بود
اینام سیما جون و دخملیش ثنا خانوم که بابت هر چی گریه میکرد و با ناله میگفت..ای خداااااااااااااااااااا بازم آبرررررررررررروم رفت...که کلی هم بهش خندیدیم و فقط بابت همین یه جمله کلی صفا کردیم...
بعد صبحونه هم ، اول به آسیاب خرابه رفتیم بعد به جلفا و بازار جلفا که حسابی گشتیم اما چیز به درد بخوری برا خرید نداشت..آخه مگه میشه دو تا خانوم برن بازار و چیزی نخرن...که ما دومی باشیمولی در عوض آسیاب خرابه حسااااااااااااااااااااابی خوش گذشت که چند تا از عکساشو میزارم..
مامانی گفته باشم من اصلا دوست ندارم خیس بشم..از اونجایی که شب تا الان ده دفعه برام لباس عوض کردین بس که شیطونم من من به همین دست رو شستنم قناعت میکنم..حالام بیا دستمو بگیر یه زره هم پام تو آب نررررررررررره که خیس شم
آره جون عمت
آیسانی جونم منم همین طور...جون عمم
وای خداااااااااااااااااااااای من چه آبشاررررررررررررررررررری... مامانی شرمنده که من و ثنایی قول دادیم اما نمیتونیم رو قولمون واستیمحملللللللللللله.....
اینجام علی آقا جوگیر شد و سوئیچ رو گم کرد و کلی دنبال سوئیچ گشتیم و وقتمون تلف شد
این موشای آب کشیده هم (ثنا و ماهان)حسابی حاااااااااااااال کردن.. این دفعه دیگه جدا جون عمم
و بلاخره با پیشنهاد همسری جون و سیما جون بنده از مغازه های اطراف سوال کردم و سوئیچ رو پیدا کردم این دو تا فاتح پیدا کردن سوئیچ معرفی شدن...منم برم کشکمو بسابم
اینم یه عکس هنری توسط بنده از پسملی..برا آموزش لطفا هوار تومن به حساب سوئیس من بریزین و نوبت رو رعایت کنین
حسابی خوش گذشت..امیدوارم آخر هفته همه دوستانم خوش گذشته باشه