مادری سوخت تا فرزندش زنده بماند.....
سلام عزیز دلم..ماهان جانم مامان فدای بند بند وجودت ،،حال الان من دیدنی و شنیدنی نیست،،اونقدر غرق در ماااااااااااااتم و ناراحتی ام که فکر میکنم تمام غم عالم به سر من ریخته،،،حال الان من حال مادر دل کندن از کودکش و کودک گم شده مادر است،،،،سر صبحی کلی انرژی داشتم ،کلی الکی خوش بودم و تو فکرم بود پست جدیدتو که دیشب کلی باهات هواپیما بازی کردیم و تو چقد شاد شدی رو برات یادگاری بنویسم..اما طبق عادت اول یه سر به سایت خبری زدم و ماجرای تصادف وحشتناک دو اتوبوس اسکانیا و کلی کشته و زخمی شدن آدما رو خوندم ...با اینکه دیروز این اتفاق افتاده بود و من فکر میکردم قسمتشون همینه و آدما موظفند یه جایی بدهیشونو به خدا که ،،جونشونه رو بدن ..اما همش صحنه تصادف خونواده خودم از جلو چشام رژه میرفت،،کلی سر خودمو الکی گرم میکردم که این اتفاق رو فراموش کنم . تا حدودی هم موفق شده بودم...اما..صبح با این تیتر که:مادری سوخت تا امیر حسینش زنده بماند..کلی تن و بدنم لرزید، فدای اون قدو بالات بشم مامانی،، دارم با خودم فکر میکنم اگه خدایی نکرده من و تو ،تو این موقعیت بودیم ،من چه تلاشی برا زندگی و زنده موندنت میکردم،،چقدر لیاقت مادری و فداکاری رو داشتم،،تا کجا باهات میموندم،،...ماهان جونم کاش الان پیش امیر حسین بودم و کلی بغلش میکردم و پا به پاش گریه میکردم تا بغضش بشکنه...کاش میتونستم دلداریش بدم و،،کاش میشد کاری براش انجام بدم....چقدر بغض دارم الان عزیزم ،چقدر حالم بد شده از این طبیعت پست که مادر و بچه رو از هم جدا میکنه..عزیز دلم الان یه سر درد شدیدی دارم که سوزشش حتی تا سرانگشتام اومده و توان نوشتنم رو هم گرفته،متن اخبار رو برات و دوستان عزیزم میزارم ،و ازشون خواهش میکنم باهم فاتحه ای برا ی روح مهربون و پاک این مادر و سایر کشته شدگان این تصادف وتمامی اونایی که دور از خونواده و به غربت میمیرن و برای عمری خونواده هاشونو چشم انتظار میزارن بفرستیم ...
امیرحسین زارع، کودک 6 ساله یزدی که به همراه مادرش از تهران عازم یزد بود نمیدانست صندلی شماره 20 اتوبوس او را تنها بازمانده خانواده زارع در این حادثه مرگبار میکند.
امیرحسین پدرش را سالهای گذشته از دست داده بود و با مادر و تنها برادرش زندگی میکرد که در این سانحه مادرش گرفتار شعلههای خشمگین آتش اتوبوس شد و این کودک 6 ساله بیکس و تنها از میان آهن پارههای سوخته اتوبوس بیرون کشیده شد با جراحاتی که به او وارد شده برای مداوا با بیمارستان نکویی منتقل شد.
بستگان همه مصدومان این حادثه بر بالین بیماران حاضر شدند اما این کودک یزدی با وجود زخمهای فراوان نه زبان ناله داشت و نه نای حرکت. همه زبان او شده بودند تا مرهمی باشند بر داغ از دست دادن مادر فداکارش.
لهجه شیرین امیرحسین و تنهایی او تنها بهانهای بود که بغض فروخورده همه کسانی که بر بالین رنجور امیرحسین حاضر بودند بترکد.
امیرحسین که با سر پانسمان شده، اطرافیان را عمو صدا میزد، همه را به گریه انداخت. از همان دقایق اولیه که او را به بیمارستان منتقل کردند، پیوسته سراغ مادرش را میگرفت. به او میگفتند مادرش میآید اما عواطف کودکانه او حس دوری از مادر را به مرگ تبدیل کرده بود. او میدانست که مادر خود را فدای او کرده است.
تلاش توام با دلسوزی برای مداوای این کودک مصدوم منجر به درگیری لفظی جزئی بین پرستار اورژانس و مسئول رادیولوژی شده بود. پرستار با اشکهای حلقه زده در چشم میگفت: به خدا این کودک گناه دارد، کسی را ندارد، اول از این عکس بگیرید.
مگر میشود جز مرگ، مادری را از فرزند جدا کرد. آری! این بار برخلاف تصور همه روانشناسان که جان انسان عزیز است، مادر امیرحسین، فرزندش را از شیشه اتوبوس به بیرون هدایت کرده تا خود گرفتار آتش شود و فرزند دلبندش نجات یابد. چه زیباست این حس مادرانه که برای همیشه ماندگار شد و مادر امیرحسین را به اوج مادرانه رساند...............
خدااااااااااااااااااااااااایا چه حکمتی داره این داغداری و این جدایی....،،خدایا به حرمت صغیر کربلا به داد دل این بچه و تمام بچه های مظلوم دنیا برس،هر کجای این دنیا که باشند....
میدونم اکثر کسانی که به این وب مییان مادر هستن یا ایشالله به زودی مادر میشن،،بیایید فکر کنیم ما به عنوان یک مادر تا کجا و چه حد میتونیم برا بچه هامون فداکاری کنیم؟؟؟؟