ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

یاد بچگی.....

1392/6/18 9:21
1,342 بازدید
اشتراک گذاری

شنیدیم بعضیا کار و بارشونو ول کردن و زوم کردن به ما که کی پست جدید میزاریم تا ببینن بلاخره  پسملی ما رو از خونه بیرون کرده تا کمی به ریش نداشتمون بخندن یانه؟؟؟اوهناراحت

ولی من  به مدد خدا هنوزم که هنوزه پا برجا و در حال مقاومتم و بیدی نیستم که به این بادا بلرزماز خود راضی

بگم از دوشنبه هفته پیش ،،که دست آقا امام جعفر صادق (ع) که بنده ارادت خیلی خاصی بهشون دارم درد نکنه که شهید شده بودن و یه روز تعطیل داشتیم ،،نمیدونم چرا  با وجود ١٢ امام و ٥ تن آل عباء . و ١٢٤ هزارپیامبر همش یه چند تا تعطیل رسمی داریم ؟؟؟؟تبعیض تا کی و تا کجا عاااااااااااااااااااااااخه؟؟؟؟چرا وفات و شهادت و میلاد ائمه دیگه رو این آقایون بالا بالا نشین تعطیل نمیکننمتفکرقهرقهر

بگذریم....

برگردیم به کار خودمون اصلا به ما چه کی خورد و کی برد و کی.....چیکار کرد...خنثی

دوشنبه صبح بعد از صبحونه همسری و پسملی تصمیم گرفتن که با هم بریم صفا...توجه نمودین که باهم .....و سر سه سوت تو ماشین منتظر بنده بودن ،،حالا منم الان ناز نکن کی ناز کن که من نمییام و میخوام استراحت کنم و این حرفها...ولی از اونجایی که این جنس مذکرا دو نفر بودن پیروز شدن و سه تایی رفتیم و یه پارک کاملا جدید رو پیدا کردیم که هنوز پای هیچ بنی بشری بهش نرسیده بود و انصافا جای بکر و با صفایی بود...و هنوز چن روزی به افتتاحیش مونده  و از اونجایی که ما دست به افتتاحیمون خوبه باهم افتتاحش کردیماز خود راضیو چقدر خوش بحالمون شد...

کلی من و ماهانی دلی از عزا درآوردیم ...و چقدر  سرسره بازی و تاب بازی کردیم ،،دلم برا بچگیهای خودم تنگ شده بود..چشامو بستم و با هر بالا و پایین شدن خودمو تو بچگیام تصور میکردم...وقتی ماهانی میگفت بابایی محکمتر هلم بده منم همین جمله رو میگفتم و چقدر با صدای بلند و قهقه میخندیدیم آنقدر غرق بچگی شده بودم که برای ساعتی هیچ فکر و خیالی تو سرم نبود،،نه اقساط سر ماه،،نه شهریه مهد ماهان،،نه مشکل خرید  خونه جدید و فروش خونه خودمون،، نه نگرانی از  استرسهای اداره،،نه خیال نهار ظهر و نه حتی نگرانی از کثیف شدن لباسمون....روز عااااااااااااااااااااااااااااااالی بودددددددد....چنین روزی با این همه انرژی کم گیر آدم ییاد دم همسری گرررررررررررررررم گرررررررررررم که کلی تلاش کرد برا خلق این روز زیباااااااااقلبقلب

محل کشف شهر بازی کودک و البته ماماننیشخند

استفاده از تمامی امکانات و سرسره های پارکزبان

و..از همه مدل امتحان کردن..حتی از این مدل نیشخند

خدایی تاب بازی چه حاااااااااااااااااااااالی داشت....بییییییییییییییییییییییییییست بیــــــــــــــــــــــــــــــستقهقههقهقههقهقههقهقهه

سخره نوردی از نوع پسملیاسترساسترس

بیا پایین پسرررررررررررررررررم...بسه دیگه پدر این صخره ها رو درآوردی...

 بابایی:ماهانی بیا یه چیزی میخوام تو گوشت بگم مامان نباید بشنوهشیطانشیطان

من: یعنی چه کلکی دارن خدااااااااااااااااااااااامتفکرمتفکر

ماهانی: چشم بابایی جونم الان اومدم... ok،،  مامانی خانومیزباننیشخند

و بلاخره که روزشون شب نمیشه اگه به سر و پای من نپیچن این لوسهای نمکدونعصبانیو منو قال گذاشتن و رفتن و منم حالا ندو کی بدو اونقد دویدم که پاهام ورم کرده بود..تا دلشون سوخت و نگه داشتن تا منم سوار کنن...حیف که پول کیفم پیشم نبود و مسیرم خیلی دور بود وگرنه که منت کشیشونو نمیکردم عصبانیعصبانی حالاصبر کنن رانندگیم که بهتر شد و بردم یه جای دور قالشون گذاشتم حساب مییاد دستشون میبینن دنیا دست کیه..اییییییییییییییییییییشسبزسبز

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (62)

مامان مبينا
17 شهریور 92 13:10
يه جاتون خالي مي گفتي خوااااهر با اينهمه خوش گذروني و تنها خوري!!!!!!

الهی فدات،،آره والله جاتون حساااااااااااااااااابی خالی بود عزیزم
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:13
اييييييييشالا راننده بشي تا اينقد دنبالت بدوئن تا مردم آ زاري يادشون بره

تو نخ همسری ام ،،اعتماد به نفسم که کامل شد حسابشونو میرسم شدییییییییییییییییییییید...
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:15
آيسان جون حالا خودمونيم تو برا تعطيلي خودت مي گي يا تبعيض نبودن برا اونا؟؟؟!!!!!!!

ولي جدا منم باهات موافقم


حالا هر چی خانومی،،تعطیل بشه برا هر چی میخواد بشه بشه
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:16
بيا عكس دخترمو با چادر ببين ف ببين چه خانومي شده برا خودش

الهی فداش چه ناز و خاله کش شده ،،،الان داشتم میدیدم
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:17
ميلاد حضرت معصومه رو با تاخير بهت تبريك مي گم


فدات عزیزم،لطف دارین
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:19
ايشالا هميشه با گل پسرت و همسر مهربون و خانواده دوستت خوش باشي عزيزم . قدرشونون بدون واقعا اين دوره زمونه خانواده گرم كم پيدا ميشه .
خوشيتون پابرجا

فداتم عزیزم بابت دعای خیرت،،اما به اینا که نمیشه گفت دوست،،همش فکر دک منن
مامان مبينا
17 شهریور 92 13:30
نه مامان جونم اينا اينقد عاشقتن
جريا اگر با ديگرانش بود ميلي
تو بدل نگير

ای جونم ایشالله که همینجوره که میفرمایین[

مامان مبينا
17 شهریور 92 13:32
منم بايد برم ديگه مبينا داره گريه مي كنه به دايي شكايت منو برده كه مامانم دست به كامپيوتر من زده . آخه تا الان اينجا نبود باشه كه عزيزم روزگار من سياهه ديگه!!!!!!! خدانگهدارت تا يه وقت ديگه

اوا پس شمام که لنگه خودمی و همش به ساز نی نی خانوم میرقصی ،،برو جونم برو برات دعا میکنم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:10
سلاام
ایسییییییییییییی جان خداازخواهری کم تون نکنه

انشالله صد سال زنده باشی برا همسری صدسال هم برا گل پسملی ویه چند سالی که میذارم خودتون تعدادسالشو تعیین کنیدبرای ما زنده باشی اون وقت عصا زنان ماهم به دنبالتون که این قدر هوامونو دارید

سلام عزززززززززززززززززززززیزم،فدای تو ایشالله جمع این سالها که گفتی شامل حال خودتم بشه
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:16
ای به چشم ولی نمی دونم چرا عین بچه ها از این شکلکها وگل ومنگلا خوشم میاد دوست دارم وب بچه ها یه حالت شاد وبچه گونه داشته باشه ولی چشم اطاعت امر آیسان جون یه چندتایی کمتر می ذارم


با نظرت کاملا موافقم،حق با شماست خوب میارزه که وب خوش آب و رنگ و بچگونه کمی دیر لود بشه،،حرفمو پس میگیرم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:19
ای خواهر کاش یکی به من می گفت بیا بریم تفریح وگشت وگذار اخه من از دست شما جنس مونث چه کنم که با این جنس مذکرا در این مورد به سختی کنار میاین

والله ناهیدی با اینکه الحمدالله همیشه گردش بهم خوش میگذره ولی بس که خرید و بیشتر از تفریح دوست دارم همش دوست دارم برم بازار و پاساژهای مختلف تا تفریح
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:30
این همه بهت خوش می گذزه خداییش چقدر ارزش داره حال وهوایی تازه کنید اونم با خانوادهچقدر تو گوشت بخونم وگوش نمی دی خواهر جان می گم خودتون هم این حرکات موزونی که ماهان جون تو سرسر انجام می داد انجام دادید راست بگو یا سایز 58 هستید داخل نمی شید

وای ناهیدی خدایی من رو دست ماهان بودم فک کنم اونقدر که من لذت بردم و جیغ و داد زدم و تخلیه انرژی کردم ماهان نکرد...البت من تجربه هم دارم یعنی تو یه پارک یه جای خلوت گیر بیاریم حسابی همسررررررررررری جونی همکاری لازم میکنه تا من یاد بچگی کنم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:32
ای جان خاله خوش به حالت اگه یکبار دیگه می خواستی بری منو هم با خودت میبری قول میدم خاله خوبی باشم
سخره نوردیت هم که حرف نداره

آره خاله حالا که قول دادی دختر خوبی باشی میبرمت،فاطمه و محمد رضا رم بیار بیشتر خوشبحالمون بشه
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
17 شهریور 92 16:34
ایسان جون بالاخره حباب جون هم تشریفشونو آوردن برو ببین چندتا ماشین خریده تو این بین سر مابی کلاه ماند ببین براباغبونشون هم یکی خریده


ووووووووووی،،چه نامرده حباب جونی من فک میکردم زدن با همسری سر و کله همو شکستن پس بگو رفته حسابی خوشگذرونیشوخی کردم ایشالله موفق باشن،مبارکشونم باشه،ما هم با وجودش پز دوستیمونو بدیم
شیدا مامان الینا
17 شهریور 92 17:03
به به پارک و تاب و سرسره سواری و ...شما سوار شدید و لذت بردید ما هم خواندیم و از خوشی شما کلی کیفیدیم کاشکی میلاد 124 هزار پیغمبر رو تعطیل میکردند تا شما میرفتید صفا تا به اون بالا بالایی ها گیر نمیدادید آیسان جونم ان شالله همیشه در کنار هم خوش باشید گلم
راستی در برابر توطعه پدر و پسر چاره ای نداری مگر اینکه 2به 2 بشوید پس به فکر یه دخمل نانازی باش

سلام شیدا جونم ،ممنون از لطفت گلم،،جاتونو حسابی خالی کردم ،شمام یه امتحانی بکنین بد جوری میچسبهوای وای وای نگین تو رو خدا با این سیاست که این پدر و پسر دارن مطمئنم ده تا هم که دخی بیارم اینا میکشن تو جبهه خودشونولی نگران من نباش بلتم چجوری از پسشون بربیام

مامان عبدالرحمن واویس
17 شهریور 92 18:34
ایسان جون عزیزم معلومه حسابی خوش گذشته
قال گذاشتنشونم خیلی باحال بودهاااااااااا
دوستون دارم

یاسی جونم سلام خانومی،شمام که نامرد شدین خواهر گویااین تیکه آخر و قال گذاشتن من بد جوری بهت چسبیدهباشه صبر کن گل پسرات بزرگ شن،کی بشه تلافی
باباماهان
17 شهریور 92 19:42
خوشحالم که به شما وگل پسرمون خوش گذ شت الهی که همیشه خدا هرجفتتون خوش باشین چون که منم عشق میکنم


فدات بشم عزیز دلم،همه دار و ندارمی عشقـــــــــــــــــــــــــــــم به داشتنت مینازززززززززززززززززززم


مامان سونیا
18 شهریور 92 8:48
همیشه به تفریح و خوشگذرونی عزیزم


سلام مامی سونیا جونم خوبی عزیزم گل دخملی خوبه این بوسها سر صبحی با دهان و دندون شسته است هاااااااااااااااااااااا
مامان سونیا
18 شهریور 92 8:50
ایسان جون 12 سال رفتی مدرسه چی خوندی دل از عزا در میارن نه از عذا تازه بچه رو هل میدن نه حل

ای نمیری مامان سونیا چقد سر صبحی ذوق کردم،بیشترم به این خاطره که خودم ی گیر میدم به غلط املایی این و اون
مامان سونیا
18 شهریور 92 8:52
ببینم خجالت نمیکشی با یک بچه شش ساله حسودی میکنی ماهان که میگفت بابا محکم تر هلم بده تو هم میگفتی محکمتر هلت بدن با اون سایز زیر سی و هشتت

تقصیر من نیست که عاخه،،این پدر و مادر خدا بیامرزم نکه منو عقده ای کردن،، زمان ما کی این همه پارک بردنا و تفریح بود عاخه پ من عغده هامو کجا و سر کی خالی کنم
مامان سونیا
18 شهریور 92 8:53
ببینم اینکه پدر و پسر بشینن توی ماشین و گاز بدن برن تو هم دنبالشون بدویی خیلی خوشت میاد و بهش میگی روز زیبا و عالی


آره خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ حق باتوه ولی زیبا از اونجایی شروع شد که نگه داشتن تا منم سوار شم اگه میزاشتن میرفتن من چقد و چند کیلومتر باید پیاده روی میکردم




مامان سونیا
18 شهریور 92 8:59
اگه میزاشتنت اونجا و میرفتن به زودی سایزت میومد زیر 36

اومده آبجی اومده خبر نداری
مامان توت فرنگی
18 شهریور 92 9:08
وای به به با این تعریفهایی که کردی معلومه خیلی بهتون خوش گذشته



انشالله همیشه خوش باشین
<انشالله زود زود بتونی ماشین بخری و حساب اون دوتا را برسی


سلام عزیز دلم ممنون از حضور و دعای خیرت ،توت فرنگی جونم آخه جالبه که ماشین برا خودمه ،خونم به اسم خودمه ،هم از خونم میندازنم بیرون،هم از ماشینم...این چه زندگی که من دارم عااااااااااااااااخه؟؟؟؟ سلام عزیز دلم ممنون از حضور و دعای خیرت ،توت فرنگی جونم آخه جالبه که ماشین برا خودمه ،خونم به اسم خودمه ،هم از خونم میندازنم بیرون،هم از ماشینم...این چه زندگی که من دارم عااااااااااااااااخه؟؟؟؟



مامان سونیا
18 شهریور 92 9:11
منم یک پست برای اون دشنبه تعطیل گذاشتم ولی شما افتخار ندادید بخونید و کامنت بگذارید

الهی فدات اولا که 19 شدی دشنبه نه و دوشنبه طلافی غلط املاییهام دوما شرمنده راس میگین گذاشتم سر فرصت بیام که شش دونگم بیام هنوز یه دونگشو کم داشتم میخواستم امروز بیام
مامان توت فرنگی
18 شهریور 92 9:34
عزیزم ناراحت نشو
مطمئنم اون دوتا دلشون واسه همچین مامانی باحال و سرزنده ای پر میکشه

مامانی که پابه پای پسری بازی می کنه و کیلومترها می دوه

آفرین مامان ورزشکار (سایز38)

اینم از دوست داشتن زیاده که سر به سرت می ذارن

مرسی توت فرنگی جونم ،،شما ایشالله نی نی که بدنیا اومد اشتباه منو نکنین و از همون روز اول بزن پس کلش که بابایی نشه مث ماهان منشوخی کردم میدونم حال الانتونو الان با خودتون میگین تا آخر عمرم یه سیلی هم به نی نی نمیزنم
عزیزم مرسی از تعریفت بابت ورزشکاریم و مد سایزم

مامان عبدالرحمن واویس
18 شهریور 92 12:10
نه ایسان جون توروخدامنتظرقال گذاشتن من نباش پسرای من نامردتراز ماهان جونناونادوتان ماهان یکی

اوخخخخخخخخخخخخخی عزیزم دلم برات کباب شد شمام یه سیخ گوجه بزن باهم بخوریمولی خدایی ماهان یکیم که باشه تو شلوغی و شیطنت ده نفرو حریفه....
مامان عبدالرحمن واویس
18 شهریور 92 12:11
عزیزم رمزوواست تلگراف کردم


مرسی باکلاس دریافت شد..ممنونتم...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
18 شهریور 92 15:56
ای کلک ایسان ناقلا پس قضیه بازار وفروشگاه وخریده؟ این طوریه ؟هاااااا؟



دارمت
ولی منم عاشق این جورجاهام وهمسری درس منو خونده کمتر یادش میاد منو ببره بازار

آخی قربونش برم ولی یه چیز بگم گناهشو نچیده باشم نامردیم نکرده باشم همین دو هفته پیش رفت بازار یه خرید حسابی برام کرد که منو شرمنده کرد ولی نمیگم که ریا باشه وبگن این زنه ندید بدیده یهو دلم برا این مردهای زندگیمون سوخت گفتم حالا بگم یه وقت اون دنیا یقمو نچسبنه بگن نمک نشناسی


به به مبارکتون باشه خانوم خانوما حالا شما میگفتین چیا ترکه کردین شوهر بیچاره رو میزاشتین ریام بشه بعدشم خانوما هر چی خرید کنن به کلاسشون اضافه میشه هیشکیم اللخصوص خانومای دیگه نمیگن ندید بدیده..فقط یه نمه حسودیشو میکنن و میگن اییییییییییش خدا شانس بده من مگه چیم از این کمتره


ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
18 شهریور 92 15:59
ای فدای ماهان که دل خالشونمیشکنه وااااااااااااااااااای که چقدر دوست دارم


خاله جونم عزیزمی،،مهربوووووووووووووووووونم




خاله مهری
18 شهریور 92 19:29
انشاله که همیشه در کنار هم شاد شاد باشید و تو خوشی و خوشگذرونی


مرسی عزیز دلم،ایشالله شمام همیشه خوش باشین[قلب
خاله مهری
18 شهریور 92 19:31
جای ما رو هم خالی میکردید وقتی رو تاب بودید و با صدای بلند میخندیدید

جااااااااااااااااتون حسااااااااااابی تو دلمون سبز سبز بود گلم
مامان مهنا
18 شهریور 92 23:48
واااااااااااااااااااااااااااااایی


آنسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسهچرا عاخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان مهنا
18 شهریور 92 23:48
قیافت دیدنی بود


اه مگه دیدی قیافمو ...تو هم جن شدیااااااااا
مامان مهنا
18 شهریور 92 23:48
ببین علنا دارن میگن برو چرا چسبیدی بشون ولشون نمیکنی


اییییییییییییییییییییییییییییش خووووووووووووووو میرم اما با خونه و ماشین و سکه هام
مامان مهنا
18 شهریور 92 23:49
ماهانو توروخدا نگاه از صخره ها چ جور بالا میره

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ پسمل خودددددددددددددددددددددمه
مامان مهنا
18 شهریور 92 23:49
از تو ماشین چ نگایی بت انداخته
خحخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


یعنی الان میخوای بگی دلشون برام یه ذره شده مگه نه؟؟؟؟؟
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 10:43
بازم پست جدید و باحالراستی منم آپم




اوووووووووووووووووومدم عزیز،،


مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 10:49
چه پارکی بشه این که افتتاح کننده هاش شما بودین

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 10:52
پس خیلییی خوش بحالتون شده مادر و پسمل که اینقده بازی کردینو کیف کردین

عاااااااااااااااااااااالی بود،،برا پسملی که طبیعیه من خیلی کیفوووووووووووووووور شدم
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 10:54
الهی بمیرم برات عزیزم که قالت گذاشتنمن اگه جای تو بودم جلوی اولین ماشینو میگرفتم سوار میشدم،دیگه هر چه باداباد!اونموقع اونا دنبال تو میوفتادن

آره راس میگی آرزو جونم اونوقت میافتادن دنبالم و تا محضر و پای طلاق مشایعتم میکردن
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 10:57
ایشاا...همیشه به گردشوتفریح عزیزمخوشحالم که بهتون خوش گذشته




قربونت بشم خانومی ایشالله پسملیت که یه زره دیگه بزرگتر بشه باهم برین گردش کلی لذت میبرین


مامان رهام جونی
19 شهریور 92 10:59
ماشاا...به شما خونواده ی شادو خوشبختایشاا...همیشه به گردشو شادی عزیزم.اینا واسه ماهان جیگر

قربونت خدا کیارادو برات ببخشه اینام واسه شما و کیاراد عسل
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 11:03
چه طلاقی؟تقصیر اونا بوده که زن بیچاره رو گذاشتن به امان خداباید جوابم پس میدادن تو دادگاهتازه از خداشونم باشه همچین همسری،مادری


الهی فدااااااااااات نه که من سایزم 38 خوش استیل،،خوش تیپم آرزو جونم حق بهشون میدمحسودیشون بشه و قالم بزارن
مامان کیاراد(آرزو)
19 شهریور 92 11:20
آره خوب گفتی حق دارن حسودی کننحالا که میخوای سایزتم کمتر کنی(36) بیشتر دق میکننچشمشون کور شه اونایی که نتونن ببینن


حالا گناه دارن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


بی هنر
19 شهریور 92 21:30
بععع

.

.

.

به علی عزیزمی عیونی




آخ جوووووووووووووووووووون،،به علی رو که درست عومده بودم عمووووووو....حالا عیونی و چاکرتم هم زیاد توفیری نداره داداش


مامان ثنا
19 شهریور 92 22:13
خوش به حالتون. چقد خوش گذروندید. جای ما خالی. چقد منم دلم برای بچگیم تنگ شده. هر چند من خیلی شیطون نبودم. ولی دلم برای ییه روز بدون هیچ دغدغه جدا تنگ شده. اون آخرش خیلی باحال بود. ولی حتما حتما براشون جبران کن که تنهایی تورو گیر نیارن اذیتت کنن. ایشالله همیشه خوش و خرم باشید عزیزم

ای جونم،خخخخخخخخخ عزیزم شمام یه پارکی چیزی بگردین پیدا کنین و مث ما هم افتتاحش کنین ،هم افتضاحش..شوخی کردم گلم ولی یه کم تو فاز بچگی بودن کلی به آدم انرژی میده..این بند آخرم حتما رو چشم

مامان عرفان
20 شهریور 92 12:46
عزيزم اون قسمت اول كه نوشتي منظورت من بودم ؟ حيف كه چند روز بود نت نداشتم دير آمدم اه اه اه اه وگرنه حسابت را همون اول ميرسيدم

آورررررررررررررین..آورییییییییین که حرف خودتو از رو زمین جمع میکنی و میزاری تو کوله پشتیت....
مامان عرفان
20 شهریور 92 12:47
اما انصافا اگه امروزم اون يوزر پسوود را نمي دادي حالا حالا هم بي خبر بودم .


پس چرا تند تند نمییای کلی ازم تشکر کنی خخخخخخخخخخخخخخخخخخ




مامان عرفان
20 شهریور 92 12:48
به به با همه نامرديهات اما خوشحالم كه دوست خوبم اون روز رو خوش گذروني كرده . عالمي داره اين عالم بچگي ها . منم دوست نداشتم هيچوقت بزرگ بشم .

میخوای این دفعه تو هم آقا رضا و عرفانم بیار با هم بریم پارکو افتضاحش کنیم..هی شوشوها و بچه هامون تابمون بدن ،،سرسره بازی کنیم..هاااااااااااااااان
مامان علي
20 شهریور 92 13:33
سلام سلام
انشاالله هميشه در تفريح و شادي باشي عزيزم


سلاااااااااااااااااام،،یه دنیا تشکر عزززززززززززیزم
مامان علي
21 شهریور 92 8:17
خودش يه خاطره اي شده به ياد موندني ... بابايي اين كار رو حتما كرده كه يا لاغر بشي يا يه شوخي با مزه ... به دل نگير

آره خخخخخخخخخخ دوست خوبم من و همسری خیلی با هم رفیقیم و کلی با هم کل کل داریم ،،هر کاریم بکنه عااااااااااااااااشقشم.....
مامان علي
21 شهریور 92 15:52
سلام به دوست عزيزم
آپم



مییام گلم...
بی هنر
23 شهریور 92 0:11
چون ایمیل بعضیا بهمون نمیرسه......(یعنی ایمیل نمیزنن و میگن زدیم!) ماهم کامنت نمیزاریم!!!

.

(البت به کسی نگین که ما خودمون بیشتر داریم حرس میخوریم بابت این سکوت اجباری)


ای جااااااااانم،گفتم این بی هنری شاید بی هنر باشه ولی بی وفا نیستخدایی چندتا میل زدم ولی برا خودمم دلوری نزد تو ایمیل دوستمم چک کردم دیدم خالی میفرسته ولش کردم..حالا بیخیال ایمیل،وب رو بچسب...




شازده امیر و رها بانو
23 شهریور 92 0:22
سلام ایسان جان همیشه به گشت بابا کاش ما هم بودیم مخصوصا سر سرسره بازی


مرسی عزیز دلم،جاتون حسااااااااااااابی خالی خالی بود..
مامان مهرزاد جان
23 شهریور 92 11:28
به به خاله جون همیشه به خوشی و خوش گذرونی خدای مهربون خونواده گرمتونو از همیشه خوشحال تر و شاد تر کنه

ممنونتم عزززززززززززززززززیزم ایشالله خدا مهرزادتو حفظ کنه..میبوسمتون
مامان مهرزاد جان
23 شهریور 92 11:29
تصور اینکه پشت ماشین داری میدوی جالب بود ها

بابایی از تو آینه چه کیفی کرده، ماهانی رو بگو کلی ریسه رفته دیده داری میدوی


انگار شمام خوشتون اومده وااااااااااااااا من دوست توام یا ماهان...




مامان مهرزاد جان
23 شهریور 92 11:29
کجای من مثل زنای عهد بوقه ؟

اون بله آقاتون
مامان مهرزاد جان
23 شهریور 92 13:05
به جون خودت آیسان جون هنوزم که تصورشو میکنم دنبال ماشین میدویدی لبخند اونم از مدل ژکوندیش رو لبمون مینشیند


باشه خوشحالم که خنده به لبت اومده از این به بعد ماراتونی دنبالشون میدوا م تا لبخندژکوندیت به قهقهه تبدیل بشه




خاله هدی مامان پارسا
23 شهریور 92 15:47
چه حالی کردین سه تایی عکسای خودت کو پس

ای خواهرررررررررررررررر این ناقلاها بس که حواسشون به اذیت کردن من بود و فکر شیطنت حواسشون به عکس گرفتن از من نبود که....
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:27
درست حسابي بگرد...آخه براي ما زن ها كه حواسي نمونده؟مگه اين بچه ها مي ذارن؟منظورم (شوهر عزيز و بچه شوهر است)

خانومی ببخشید من پس و پیش و دیر دیر جواب میدم ،آخه الان کلی هم دانشجو ریخته رو سرم ،نه که زمان نام نویسه برا اونام جواب میدم جواب کامنت شما رم میدم
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:29
باشه هر طور كه خودت مايلي ..به هر حال شماره ات را بازور هم شده گرفتم.....پس خانوم تبريزي ؟خوش مي گذره؟

فدات شم چرا با زور برا من افتخاره اگه ممکنه یه تک بزنین منم شمارتونو داشته باشم کلی پزتونو به همه بدمخوشم که دیدی که تو پستم اااااااااااااای بد نیست میگذره
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:38
عزيزم برو به كارات برس مزاحم نشم ....دوباره مي يام پيشت ..من شماره همراهم را داده بودم...حالا يادت رفته ؟

فدات گلم ،،شرمنده گوشیمو عوض کرده بودم،،خیلی خیلی خوشحال شدم از شنیدن صداتووووووووون