ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

از خونه بابام برو بیرررررررررررررررون...

1392/5/24 9:56
1,318 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم الان که این صفحه رو مینویسم کلی با خودم به تو و خودم و دیروزمان خندیدم و الان چقد دلم میخواست پیشم بودی و هزارتا بوست میکردم..ماچماچ

دیروز داشتم برا امتحان یه هفته بعد که دوتا امتحان دارم، سخت درس میخوندمیول،اومدی میگی مامان شکل بچه های بد چجوریه..هزار جور توضیح بهت دادم قانع نشدی تعجب،صدامو بلند کردم که ماهان من امتحان دارم برو با اسباب بازیات بازی کن،میگی  خودم میدونم که بچه های بد شکل تو هستنسبز..کنجکاو شدم ببینم چرا؟سوالمیگی یادته هفته پیش تیرکمونمو شکستی؟؟؟؟؟برات توضیح دادم که تو چقدر اذیتم کردی و من خوابیده بودم همش به سر و صورتم تیر میزدی و منم که روزه بودم و حسابی بیقرار، قسم خوردم اگه یه تیر دیگه بهم بزنی تیرتو میشکنم و چون باید شما یاد میگرفتی که آدم باید سر قسمش واسته و قسم الکی نخوره مجبور شدم که اون کارو کنم ناراحت..میگی نه من از دوستمم پرسیدم اونم میگه مامانت بچه بدی شده که وسایل تو رو میشکنهتعجب..کلی دلداریت دادم  بعد میگم بابا که برات یکی دیگه گرفت..میگی پس الان  باید رینگ ماشین اسباب بازیمو برام درآری جوری که نشکنه اگه بشکنه  بچه ننه بدی هستی اگه که نه مامان قوی خودمیشیطان،،بعد به قول یارو منو گذاشتی تو آمپاس و هندونه دادی زیر بغلم و منم با کلی سلام و صلوات دارم رینگ ماشینتو درمیارم که خطا گرفت و چرخ ماشینت از ته کنده شداوهبازنده...حالا شما زار زار گریه میکردی و ناسزام میدادی که آخه مگه تو بچه ای که همه اسباب بازیای منو میشکونی بیچاره بابا هی اسباب بازی بخره  هی هی تو بشکنشون،چرا منو اذیت میکنی،چرا حرصم میدی،میخوای گریه کنم (زبونم لال) کور بشم.گریه.منم هاج و واج و متعجب داشتم نگات میکردم که بابات از در رسید و شدین دو نفر و با نق زدناتون افتادین به جون منکلافهکلافه،،هر چی میخواستم برات توضیح بدم که عمدی نبود همش میگفتی بچه ننه بد اسباب بازی بشکن،، و گریه میکردی و بعد به باباییت میگی بابایی تو رو خدا مامانو از خونت بنداز بیرونچشمناراحت،باباییم میگه پسرم خونه که به نام من نیست خونه به اسم مامانی اگه بخواد اون ما رو میندازه بیرون...بعد اومدی سر من داد میزنی خونه بابامو گرفتی،اسباب بازیهای منم که میشکنی از خونه بابام برو بیرون.عصبانیعصبانی...

هر چی هم منو بابایی میخوایم آرومت کنیم فقط میگی باید از خونه بابام بریقهر،،نمیدونم وروجکم چه هیزم تری بهت فروختم که راه به راه یا میخوای منو پس داداشام بدی یا برا بابات زن دیگه بگیری یا از خونه بندازیم بیرون،،خدا به داد من برسه که بزرگ بشی نبری بذاریم تو سالمندان.................گریهنگرانوااااااااااااااااااااااااااااااای که چه شیطون بلایی شدی و چی میکشم من از دست شیطنتهای تووووووووووووووو..................استرسحالا بعده همه اون اتفاقا ازم قول گرفتی امروز با ماشین خوشگلی که نشونم دادی برات بخرم برم دنبالت چشمک...نمیدونم برات بخرم که خدا نکرده بد عادت بشی یا اگه  نخرم  با دل خودم چجوری کنار بیاممتفکر.متفکرمتفکر..............

دلم را که مرور میکنم
تمام آن از آن توست
فقط نقطه ای از آن خودم هست
روی آن نقطه هم
میخ میکوبم
و قاب عکس تو را می آویزم...

     همه دنیای منــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی عزیزم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (76)

حباب
24 مرداد 92 11:20
واااااااااااااااااااااااااااای آیسان نزدیک بوده ماهان تو رو بخوره دختر....چی کار کردی اخه مامانی....؟ ها هاباهات قهره...

وا از خونه بیرونت نکنه

پاشو بیا خونه ما...تا تو باشی بچه رو نچزونی مامان مهربون


حبابی جونم ،آینده بیا منو از خونه سالمندان نجات بده ها،،ماهانی همش فکر دک کردنه منه


مامان مبينا
24 مرداد 92 11:42
الهي !!!!!!!چي ميكشه ماهان از دست اين مامان


وا مامان مبینا فک کنم میخواستین بگین بیچاره مامان چی میکشه از دست پسملی نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چه قاضی یه طرفی هستین شما،شمام که با اینا تو ه جبه هستین

مامان مبينا
24 مرداد 92 11:44
خوب خواهر كار بد نكن كه بچه بره به هم كلاسي بگه و هم كلاسي هم نامردي نكنه و بگه مامانت بچه ي بديه و بعد خداااااي نكرده ضايع شي!!!!!!!!!!!


هم بچه ها بچه های قدیم ،هم دوست و هم کلاسیهای قدیم،،هم دم رفقای قدیم گرم،،مگه من چیکال کلدم خدایی همتون ملامتم میکنین...خخخخخخخخخخ خودش شیکست دیگه
مامان مبينا
24 مرداد 92 11:46
بد درديه ها !!! دركت مي كنم . ضايع شدن ديگه




نه دیگه من عادت کردم، یه در میون از این حرفها تو خونه داریم دیگه پوست کلفت شدم ضایع نمیشم،، مث قبلام که میشستم گریه میکردم که ماهان دوستم نداره نمی کنم...


ماماطهورا
24 مرداد 92 12:58
وااااااااااي چه پسر بلايي شده ماشالله ولي بايدخودت و آماده كني مثل اينكه اينطوري پيش بره به قول خودت چندسال ديگه بايد توخانه ي سالمندان ببينيمت (البته يه شوخي بود به دل نگيرعزيزم)

راستي به وبم سربزن يه خبر دارم برات

وااااااااااااااای خدا چی بشه این آینده مبهم من،،،به روی چشم عزیزم الان مییام..


مامان مهنا
24 مرداد 92 14:24
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


مامان مهنا
24 مرداد 92 14:24



مامان مهنا
24 مرداد 92 14:25
وای خدای من تو چقدر مارو ب خنده میندازی


خاله جونم بخند این لوزلمعدت باز شه که آمپاس مامانم توش گیر نکنه
مامان مهنا
24 مرداد 92 14:25
خداییش چ کردی باهاش ک اینقدر از تو مادر سیره


اینا همش فتوشاپه این پدر و پسر همش برام غش و ضعف میرن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان مهنا
24 مرداد 92 14:26
واه واه مردما خونه ب اسمشونه؟؟

بیا ک دوست خودمی

میگن ک تا پول داری رفیقتم عاشق بند کیفتم




نکه من خیلی آخرشم ،سایزمم 38 ،بایدم باشه دیگه..بعدم ای طمع کار چشم به مال من داری نارفیق..ایییییییییییییییییییییش


مامان مهنا
24 مرداد 92 14:26
امپاست تو لوزالمعدم


گیر نکنه یه وخ اوف بشی


مامان مهنا
24 مرداد 92 14:27
دزد
خونه ی بابای ماهانو دزدیدی


وای وای وای خاک به گورم شد..الان همه دست وردارن این مامان مهنایی تا رسوام نکنه که ول کن نیست..آقا جون من تسلیم،بیاین همش ارزونی خودتون....
باباماهان
24 مرداد 92 16:46
راست میگه جیگرباباش




به به آقای پدری خوش اومدی،،بایدم خوشت بیاد،کلــــــک ،،من که هیچی بچه های وبم فهمیدن کار کار خودته....بچه رو علیه من میشورونی دیگه،،
باشه منوچهری من این همه دوست دارم ،سایزم 38 دلت مییاااااااااااااااااااااااااااد


سارا و دلساش
24 مرداد 92 19:25
اي جون دلم....


خاله مهربونم شما اسباب بازی دلساجونو نشکنینا مث مامانم...
بي هنر
25 مرداد 92 15:38
چرا؟ هان ! واقعا چرا چرا مامانا خرابكاريهاشونو گردن ما كوچولوها ميندازن! ها نه يكي الان جواب منو بده




بـــــــــــــــــی هنرم،،اوا...اوا...نوچ،نوچ،نوچ...همش یه تیرکمونو و یه ماشین بود دیگه...


بي هنر
25 مرداد 92 15:42
به جون خودم نباشه به جون بچمم نباشه اصلا به جون هيششششكي نباشه حاظرم قسم بخورم اين زندگي ديگه براي شما زندگي نميشه مامان ماهان شما خبر نداري كه اين فتنه ها همش نقشه ي باباي ماهان با اجراي ماهان گليه اينا ميخوان يه بهونه جور كنن تا هوو سرت بيارن خاااانوووووم. و الا بچه رو چه به اين حرفا! از ما گفتن بود



آره خدایی منم شصتم خبر دارشده بود الانم یه کامنت از بابایی ماهان برا ماهان دیدم دیگه مطمئن شدم.....من گیر چه عجوبه هایی افتادم...باششششششششششششششششششششه از خونه که انداختمشون بیرون درست میشن...






بي هنر
25 مرداد 92 15:43
به اين ميگن مقدمه اي براي حظور مادر جديد و اسباب بازي بخر


والله ما که همش یه دستمون تو رشوه دادنه،،کی خلاص شیم از دست این باج گیریهای پسملی..
بي هنر
25 مرداد 92 15:44
خلاصه مختصر مفيد ميگم: گاوتون زائيد


اونکه بعللللللللللللللللللللللله ،فعلا اونایی که قبلا زاییده رو داشتم بزرگ میکردما،،اینو کجای دلم بزارم نمیدونم....................
نیلوفر
25 مرداد 92 20:20
ای جونم. این حرفهای قلمبه سلمبه رو از کجا پیدا میکنه این نیم وجبی؟؟؟


بچم بچه ها قدیم ،،یه بارم اگه عمرا یکی از این حرفها و کارهای بچه های این دوروزمونه رو بلد بودیم..والله ...
لیلا مامان پرنیا
26 مرداد 92 13:59
ای ماهان ناقلا ببینمت حسابی مچلونمت وبشگونت میگیرم
آخه از کجا مامان به این خوبی ونازی اونم با سایز 38 پیدا میکنی ای خاله که بنده باشم همیشه خدا رژیم دارم بازم سایزم ؟؟؟؟؟؟
پس قدر دوست جونم رو بدون وگرنه خودم کفشام ومی پوشم میام اونجا!!!!!!!11

وای وای خاله مهربون منم مث مامانم تسلیم..پ من شرمو سر کی بندازم که واسم چیز میز بگیره .هاااااااااااااااان

لیلا مامان پرنیا
26 مرداد 92 14:01
دوست جون تو هم یکم مهربون تر باش دیگه آخه چرا خراب کاری واسباب بازی های بچه رو خراب میکنی؟
ولی ایول حال کردم.... اقتدار از ان توست..


لیلایی من که تقصیر ندارم خودش شیکست...ولی چشم منبعد به وسایل این جغلو شر دست نمیزنم
لیلا مامان پرنیا
26 مرداد 92 14:02
ممنونم آیسان جون بابت محبت هات ولطف همیشگیت که شامل حال من ودختریم میبشه..
چه خوبه که شما دوستای گلم رو دارم تا زمانی رو دور از دشمن های دوست نما باشم
میبوسمتون هزارتا

منم بابت این دوستیمون خیلی خوشحالم و اینکه بعلت مجازی بودن هیچ قصد و غرض وفیس و افاده ای بین هیچ کدوم از دوستای وبیمون نیست و همه برای سرگرمی و دلخوشی دور هم جمع میشیم..منم میبوسمتون فدااااااااااااااااات

شازده امیر و رها بانو
27 مرداد 92 4:22
عزیزم چه با حال آیسان جان پسرت خیلی بامزه است چه حرفایی هم میزنه اگه امیر به من این حرفارو بزنه هاااااااااا وای وایییییی یا سکته میکنم یا امیرو بیرون میکنم که آخرش کارم به سالمندان نکشه اخرش هم هیچ کاری نمیکنم امیر هم همچنان روی سر ما خرابکاری میکنه مطمئنا همینو میگی نهههههههههه|؟؟؟؟ آخرش بد عادت شد یا نه|

ای جونم خانومی چرا سکته ،ول کن بابا حرف مفته میزنه مامان به این خوبی از کجا میخواد بیاره آخرشم مییان سر وقت خودم و منتمو میکشن،،بزار دور و زمونه ما یکم خوش باشن..مامان که من باشم بچه تر از ماهانم هنوزم نخریدم که بد عادت شه
مامان عرفان
27 مرداد 92 8:38
اي نامرد هي مياي به من ميگي نه بابا هيچي نخوندم . من اصلا فرصت نمي كنم درس بخونم . نگو اينا همه اش فيلم بوده . به خاطرت درس ات زدي اسباب بازي هاي بچه را زدي شكستي . اي نامرد اي نامرد . خوب شد اومدم اين پست را ديدم . دستت رو شد برام . ديگه اين دفعه من ميام ميشينم پيشت تقلب مي كنم .

ای داد بر من ،،بخدا نگاری همین که کتابو جلو روم باز میکنم انگاری شصت این همسایه بغلی خبردار میشه ،این سی دی هایده رو باز میکنه و با صدای بلند ده برو که رفتیم ،،منو میگی همش نگام به کتاب ،گوشام به صدای هایده،دستم زیر چونه،فکرم اون ور آب،تصورم ،،خودم رو دیسکو ..خدایی روحیه برا درس خوندن میمونه،نه من نه ،،تو...میتونی با این اوصاف درس بخونی...عااااااااااااااااااااااایا؟؟؟

مامان عرفان
27 مرداد 92 8:38
خانومي بيا سرت را بنداز پايين و با زبون خوش از زندگي اين بچه برو بيرون . نذار بيشتر از اين بهت بي احترامي بشه . هاهاهاهاااااااااااا


من میخوام شوهر جونی نمیزاره...طفلی منوچهری مونده بین من و ماهان ..انگار دوتا بچه داره..میدونم خیلی بهش سخت میگذره اجرش با امام حسین ..هه هه هه..........
مامان عرفان
27 مرداد 92 8:39
ماهان قربون دهنت . اين مامانت خيلي بچه بدي هست . آره عزيزم موافقم باهات .


اییییییییییییییییییییییییییییش نه که تو خیلی بچه خوبی هستی......................................
مامان عرفان
27 مرداد 92 8:41
حالا هي اسباب بازي هاي بچه را بشكن . خدا ميدونه چه وقت دلت خنك ميشه و ديگه دست از سر اسباب بازي هاي اين بچه مظلوم بر ميداري . اله اعلم


منبعد هر چی برا ماهان میگیرم یکی هم باید برا خودم بگیرم..اونوقت دیگه کاری به کار خودشو اسباب بازیاش ندارم..چیکار کنم عقده ایم دیگه..


مامان عرفان
27 مرداد 92 8:42
خانه به چه دردت مي خوره وقتي از خونه ات ميندازنت بيرون هاهاهاها؟ اخلاق داشته باش خانوووووووووووووووووووم


اگه زورم به زورش نرسه آره دیگه حق با شماست اینبار..............من نادم شدم شدید و الان در حال متحول شدنم
مامان عرفان
27 مرداد 92 8:43
اين ناسزاهايي را هم كه ماهان بهت ميگه من يادش دادم




میگم چرا بچم راه به راه مییاد اتاقت،پ بگو مار تو آستین خودم دارم و خبر ندارم..پوستتو میکنم


مامان عرفان
27 مرداد 92 8:46
حالا با اين اوضاع و احوال كه تو داري فكر نكنم ماهان تو را خانه سالمندان هم بذاره . احتمالا تو كوچه ها كارتون خواب بشي .


یعنی به خونه سالمندان هم امیدی نیست
مامان سونیا
27 مرداد 92 8:57
چرا فقط من ضایع بشم شما ذوق کنی حالا یک کم هم شما ضایعشو من بخندم
آخه منم همیشه طرفدار بچه هام


من که همیشه از دست ماهان روزگارم همینه..یه بار تازه تاتی تاتی راه افتاده بود و مثلا برا خودش مستقل شده بود با جاریم اینا میخواستیم بریم خونه خواهر شوهری این داشت خودشو میکشت که مامان نباید بیاد،هر چی هم میخواستیم به زبون بگیریمش نمیشد..هیچی دیگه پیش جاری ضایع شدم رفت پی کارش..از همو وقت دیگه من اعتماد به نفس ندارم
مامان سونیا
27 مرداد 92 8:59
پس این ماهان خان یا میخواد یک خانم سانتا پانتا برای باباش بیاره یا شما رو از خونه بیرون کنه ببینم نکنه دستور از جای دیگست و شما خبر نداری که این دستورات رو کسی دیگه ای بهش دیکته میکنههواست و جمع کن وگر نه کلاهت پس معرکه است بانو جان

والله اگه منظورتون باباشه ،طفلی منوچهرم قربونش برم یه صدم از حرفها و کارای ماهانو بلد نیست خودش همچی برا حرفهای ماهان شاخ درمیاره و غش میره که نگووووووووووووو..نه این بچه گویا مرحله قبل از این زندگی یه مرد پر جذبه و زر و زوری بوده

مامان سونیا
27 مرداد 92 9:05
من نمیدونم این فسقلیها وکیل به دنیا میان قاضی به دنیا میان انقدر پسر مدافع حق و حقوق ولی به باباش نرفته خونه رو به اسم زنش بکنه میگی نه نگاه کن

حالا ما یه نکته رو اشاره کردیم اونقد شما خواهر شوهر بازی درآرین تا این شوشویی بلاخره خونه رو پسم بگیره

مامانٍ توت فرنگی
27 مرداد 92 9:45
وای ماشالله عجب پسر باهوشی دارین

چه حرفهایی می زنه

اولش کلی خندیدم ولی بعدش به فکر رفتم

به جای اینکه از پسری بترسی، مراقب بابایی باش



منم فکر می کنم همش زیر سر اونه



فکر کنم وقتشه با ماهان همدست بشی ، یک گاز محکم از بابایی بگیرین


ای جون دلم الان دیگه همه متفق القول میگم که کار کار منوچهر جونیه...منوچهری گارد بگیر که دارم میام بکشمت....حمممممممممممممممممممممله




مامان عرفان
27 مرداد 92 12:27
من اين حرفها حاليم نيست ديگه دستت برام رو شده . همين كه جزوه را باز كني خودش كلي كاره .


آره خوب حرفیه ..........
مامان عرفان
27 مرداد 92 12:30
نميگم چند خريدم اين يك رازه . نميگم بموني سوزان سوزان


ای بچه از راه به در کن ،،،،ای تو سر مال زن.......بازم ایییییییییییییییییییییییییییش....
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
27 مرداد 92 13:31
وای خدای من این فسقلی چه چیزا که نمیگه


هــــــــــــــــی به دل و روز من مهری جونم،چی قراره سرم بیاد با این پسملی ..
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
27 مرداد 92 13:32
ولی آیسان جون یکمی جدی بگیر این وروجک رو


آخه قربونت برم جدی بگیرم چیکارش کنم ،من که زورم بهش نمیرسه عاخـــــــــــــــــــه...
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
27 مرداد 92 13:33
مسئولیت تعمیر اسباب بازیهای ماهان جون رو هم بیزحمت به عهده نگیر ای خراب کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــار


آره خدایی من و چه بی این کاراااااااااااااااابرم دنبال بشور و بساب خودم خخخخخخخخخخخخخخخخ
مامان پارسا
27 مرداد 92 13:44
با اين حساب يك راه بيشتر نداري آدرس مغازه همايون رو از پارسا بگيري و 2 تا زن واسه ماهان و باباش بخري و از خونه بندازيشون بيرون تا متوجه بشن همه زنها كه اسباب بازي نميشكنن و خون به اسمشون نيست


حالا میخوام بندازمشون بیرون برا چی خرج و زحمت الکی برا خودم بتراشم خخخخخخخخخخخخخ ...پارسا خاله آدرس براشون ندیا باشه گلم..دونفری میرن،چهار نفری مییان دمار از روزگارم درمیارن
مامان پارسا
27 مرداد 92 13:50
مامان ماهان لطفاً شما اين مطلب رو نخونيد بدين ماهان جون بخونه در ضمن از نوشتن مطلب قبلي پشيمون شدم ماهان جون اگه منبعد مامان به اسباب بازيهات دست زد يا اصلاً از كنارشون رد شد خودت بيا پيش خاله تا يك زن خوشمزه از همايون بخرم برات و بعد با كمك اون ماماني رو بنداز خونه سالمندان و بابايي هم تحمل دوري مامان رو نداره خودش ميره دنبال مامان تو خونه سالمندان و اونوقت تو ميموني و زنت و خونه




خودم:ای نامرد ...ای نامرد..بازم ای نامرد..چجوری دلت مییاد واغعااااااااااااا عاخه....هاااااااااا

ماهان: ای به روی چشم خاله جون،به همایون خان بسپر یکی بهترشو برام بزاره کنار این مامان و بابارو که دک کردم خونه سالمندان مییام ببرمش..شمام یه شام دعوتین


مامان سونیا
28 مرداد 92 10:38
سلام چطوری ببینم هنوز از خونه که بیرون نکردت این گل پسر قند عسل اگر هنوز بیرونت نکردند از خونه به روزیم بهمون یه سری بزن


نه بابا اینا مگه زورشون به من میرسه،این همه اسفناج میخورم و کلی بازو دارم...
چشم الان بدو بدو مییام...
مامان مهنا
28 مرداد 92 16:02
ینی خونت مال من؟؟
کی بریم بنگاه
خخخخخخخخخخخخخخخخخ

.
.
.
یعنی رفاقتت تو حلقم..دررررررررررررررربست...
مامان مهنا
28 مرداد 92 16:03
میبینم بی هنر همه جاییه
همه جا موجوده


اینم از لطف و هنرشه..خخخخخخخخخخخخ ،الکی بهش میگن بی هنر...
مامان مهنا
28 مرداد 92 16:03
میگم نکنه الان ک نیستی بیرونت کردن
بگو عزیزم خجالت نکش


چرا من که هر روز هستم،فقط باید عملت صالح باشه که منو رویت کنی....

مامان مهنا
28 مرداد 92 16:06
طبق اماری ک از تو پسرت گرفتم تو از همین الان پول جمع کن و سرمایت بشه تا بعد بیرونت نکنه بندازتت سالمندان

آره آنسه ای با این حرفت موافقم... این قهرابرا تو نبودنا..برا پسملی نامردمه..
مامان مهنا
28 مرداد 92 16:07
یکمی از خودت دوباره عکس بزار بت بخندیم


ایییییییییییییییییییییییییییییییییش...
این عکسم به احترام شما


مامان مهنا
28 مرداد 92 16:08
میگم اون نقطه هایی ک تو دلته من بودم نه خودت


آره خوب نکته هات رفتن تو حلقم بعد رفتن تو دلم....


ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
28 مرداد 92 16:18
سلام آیسان جون خوبید؟
ببخشیدآیسان جون من چندروزی نبودم که بهت سر نزدم ولی به یادتون بودم

سلام ناهیدم فدا مداتم،منم امتحان دارم دوباره بیشتر به وب نمییامم ،منم همیشه بیادت هستم عزیزم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
28 مرداد 92 16:24
مامان اسباب بازی خراب کن چیکار می کنی ضرر مالی به خودتون که می زنی هیچ شکنجه روحی چرا می دید اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونم به ماهان گل وبلبل
فدات بشم خاله گریه می کنی؟
ناراحت نباش مجبورن یکی دیگشو برات بخره
مامانی با دل خودش کنار میادواست میخره


تا اونجایی که من در جریانم همش من شکنجه روحی و صد البته جسمی از دست این پسملی میشم بعدشم با دل خودم کنار نیام چه گلی به سرم بگیرم..هر چیم آخه چیز میز براش میگیرم که به نظرش هنوز جبران نشده کارم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
28 مرداد 92 16:27
فدای بزرگیت برم خاله
این حرفها از کجا میاری، کجا به ذهنت می رسه ؟هاااااااااااااااااا؟
مامانی رو می خای بیرونش کنی؟
حالا شما بیامردونگی کن بزرگی کن از خطای مامان بگذر به خاطر گل روی دوستان بیرونش نکن قول میده برات جبران کنه


خدا نکنه خاله جون،حالا یه اینبارم برا شما میبخشمش..مامانی خانوم برو دعاشو به جون دوستات بکن
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
28 مرداد 92 16:30
آیسان جون بازم خوبه خونه به اسم خودته
ولی حرفهای بچه ها خیلی شیرینه ببین اگه یه آدم بزرگ این حرفهارو می زد چه اتفاقی می افتاد ولی چون بچه هست همه ماروزوق زده وخندون می کنه


آره والله ناهیدی اگه معصومیت این بچه نبود و خودم بچه خودمو نمیشناختم فک میکردم کسی داره یادش میده...گفتم که این ،برهه اول زندگیش یه مرد کاملا دیکتاتور بوده
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
28 مرداد 92 16:34
ای ولا حقا که خودت مردی


ما که چیزی به اسممون نیست جز یه ماشین غراضه


یه زمین بود که خود نابکارم فروختم وبه زخم زندگی زدم


منم رفیقتم تا آخرش


والله ناهیدی الان که همه چی لفظا و سندا مال منه ولی خدا شاهده من قلبا همه چیو و خوشبختیمو از همسری گل و مهربونم میدونم ...همه دارایی و خودم فدای یه تار موی همسری و پسملی ام

و اما در مورد شما که بعلت ازدحام و هجوم دوستان و تکمیل ظرفیت تا اطلاع ثانویه رفیق مفیق نمیپذیریم


بی هنر
28 مرداد 92 20:58
شازده پسری عاشق رژیم شده!!!! اونم از نوع مااااااماااااااااان که با روح و روان آق باباش سازگاری بیشتری داره از سایز 38 خسته شده میخواد یه مدت تغییرش بده انگار تا شما باشی دیگه یه فصقل بچه رو نچزونی

اوا بی هنر جونم مگه شمام در جریان سایز 38 من هستین..بابا ای ول ،دمت گرررررررررررررررررررم،تو این فکر بودم از کجا شروع کنم که بدونی من از اون مدیومای خوش استیل 38 ام نه دیگه با این اوصاف مگه جرات دارم بهش تو بگم...

بی هنر
28 مرداد 92 20:59
البت انگار ماهان جان درساشو خوب یاد گرفته از مامان جان ضایع کردن رو عرض کردم خدمتتون

هاااااااااااااااااااان،کدوم درس کدوم کلاس،من چیزی گردن نمیگیرم عمررررررررررررا
مامان کیاراد(آرزو)
29 مرداد 92 0:31
الهی بمیرم برات مامانی بین 2تا دشمن گیر کردی!تسلیم نشی که اوضاعت خراب میشه


نه خواهر جون مگه بچه ام ،،عین یه شیر جلوشون واستادم تا آخرین تار موهام
مامان کیاراد(آرزو)
29 مرداد 92 0:35
مردای این دور و زمونه وفا ندارن که خواهر من!باید ازشون ترسیدبه خصوص اینکه یکی هم پشتشون باشه

باشه توطئه زنانه که کردم،،رفتم قهر اومدن دنبالم منت کشی،حالشون مییاد سرجاش
ما خانوما امکاناتم داشته باشیم ازش استفاده نمیکنیم که..خونه به اسم منه قهرم میکنم من باید از خونه برم

مامان رهام
29 مرداد 92 0:36
وااای مامانی دلم براتون سوختازخودتون دفاع کنید


من نهایت دفاعم پیش ماهانی اعلام شکست و قبول خرده فرمایشاتشه،این دفعه ام همینطوری از خودم دفاع نمودم
مامان رهام
29 مرداد 92 0:38
سلام.وب زیبا و باهالی دارینبااجازه لینکتون میکنم.به ماهم سر بزنید.



سلام ممنون شما لطف دارین،خوشحالم از این آشنایی،بازم تشریف بیارین،عزیزم آ؛درستون اشتباه بود لطفا دوباره وارد کنین..



حباب
29 مرداد 92 11:34
ای جانم ایسان جووووووووووووووووووووووووووووووونم....کدش همین پایین وبلاگم هست خانومی...ممنون از اقای همسرتوون


قربونت برم دوست خوبم،عززززززززززززززززززززززیزمی
مامان عرفان
29 مرداد 92 12:00
عزيزم ممنونم از اين همه نظر و كامنت كه برام گذاشتي و دلداريم دادي .

خدا دوست خوبي مثل تو را برام نگهداره .


فدات نگاریم ایشالله حال عرفان خوب شه دوباره باهات کل کل میکنم نترس من متحول و با ادب نشدم ،رعایت حال تو و عرفانی رو کردم


مامان عرفان
29 مرداد 92 12:01
آيساني مي بيني من چقدر بد شانس هستم . حالا از زير مزمتهاي اينكه تو مواظب نبودي و گردن بچه اونطوري شده تمام نشده بودم كه اين مورد هم قوز بالا قوز شد .

نه نگاری جون، اینا حرفهای دل خنک کنیه وگرنه همه میدونن که هیشکی بالاتر و بهتر از مادر نه میتونه مراقب بچه باشه و نه نگرانش میشه..به دل نگیر،بذار هر کی هر چی میخواد بگه بگه،دایه مهربانتر از مادران دیگه...مثلا دلشون براتون میسوزه
مامان عرفان
29 مرداد 92 12:07
عزيزم برام دعا كن كه اي كاش خدا به همه كساني كه درك ندارن درك كافي بده (فقط در اين حد بگم كه دردم زياده ) همينقدر مي تونم بگم برات عزيزم .


ول کن نگار جونی،برا هر کی که هر چی میگه محل نمیزارن که خانوم ،اونوقت اول جوونی موهات عین دندونات سفید میشه ،میشی پیرزن از من گفتن بوداااااااااااا
مامان عبدالرحمن واویس
29 مرداد 92 15:10
خخخخخخخخخخایسان جون خداتا دوسه سال دیکه بهت رحم کنه یا هووو اومده سرت یا خونه روازچنگت دراورده

اینم واسه ایسان جون و ماهانی شیطون بلا

نه بابا من امتحانمو پس دادم،همه راها رو رفتن حریفم نمیشن،برا خودم غلدریماااااااااااااااا،،مرسی خانومی منم شما و دوتا گل پسرا رو میبوسم
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
30 مرداد 92 17:32
سلام آیسان جون خوبید خوشید؟
ماهان جون خوبه
بادرسا چه جورید؟
خوب می گذره؟
خوب بخون رفوزه نشی
ولی می دونم رفوزه در کار نیست خوش بگذره راستی واسی فوق می خونید؟
می بوسمتون

سلام ناهید جونم،ممنونم گلم ما خوبیم ،دعا میکنیم شماهم خوب خوب باشید..اگه شلوغی و شیطنت ماهان و تب شعر خودم بذاره..یه هراز گاهی درسم میخونم
مامان مهنا
31 مرداد 92 14:41
وتفاقا اگه بری تو پستای قبلیم حول و حوش دو س ماه پیش میبینی تو تک تک پستام این کلمه هست

فک کنم اردلان از من تقلید کرد حتی تو رمانی ک دارم مینوسم این کلمه رو کلی ب کار بردم ک اون شب وقتی اردلان گفت ب شوهرم گفتم این از من یاد گرفت

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ


ای خدا رمانم که مینویسی ،،نه یه فکری برا سر کچل خودم بکنم..حالا که اینجوره فردا بیا ببین چه ترکوندددددددددددددددددم..یه شعر بگم برا پسمل ،هی چپ و راست بهم افتخار کنین...


مامان مهنا
31 مرداد 92 14:42
در ضمن معلومه ب نوشته های من توجهی نمیکنی
چون من این کلمه رو تو خیلی از پستام ب کار بردم
شاید هم اون موقع هنوز این خانم باکلاسو نمیشناختی

الان دیگه ولوله با کلاست که بازیگرام ازت یاد میگیرن صاف و مستقیم تو حلق اردلانه خخخخخخخخخخخخخخ،،من دیگه این همه حلقم گشاد نیست همشون یه جا برن تو حلقم

مامان مهنا
31 مرداد 92 14:42
ولولم تو حلقت طوری ک تو امپاس گیر کنی خفن
خخخخخخخخخخخخخخ

ولولت تو حلق عمه اردلان...که منو به بیراهه کشوند
بي هنر
31 مرداد 92 15:31
مامان ماهاني باور كن هربار كه سر ميزنم اين پست رو ميبينم ميخوام گريه كنم اما وقتي به عمق حادثه توجه مينمويم، خنده امونم نميده ههههههه خخخخ خخخخخخ خخخخ خخخ خخخخخ ه ه ه هه


سلام بی هنر جونم،یه آدرس بده مام بهتون سر بزنیم ،تو رو خدا،، همش مییای پشت وب میمونی ما آن نیستیم،همش شرمنده میشیم خخخخخخخخخخخخخخخخخ،باشـــــــــــــه
شیدا مامان الینا
3 شهریور 92 0:25
عجب برنامه ای دارید شما مادر و پسر میدونم چه جوری قند تو دلت آب میشه وقتی این حرفا رو بهت میزنه امید وارم همیشه خوش و خرم باشید این بوسها نصفش برای آیسان جونم نصفش هم برای ماهان گلم


مرسی شیدا جونم بوساتو با عشق و احساس گرفتم و گذاشتم به صورت پسملی و خودم...دعای ما هم برا شما شادی و نشاطه..ما هم شما و الینا خوشگله رو میبوسیم..
بی هنر
3 شهریور 92 20:06
bihonar_08@yahoo.com


با اینکه هرجا میرم معمولا به اینترنت و اونترنت دسترسی دارم اما اصلا آن نیستتم. معولا روزی چند بار به دوستام سر میزنم و میرم..... اما زیاد دنبال میکنم وب خوششششگل دوستامو


شما لطف دارید از نوع بسیااااااااااااااااار شددددددددددددددددید...
مامان ویهان
4 شهریور 92 0:43
عجب جوجوی بدی شدی ماهانی... مامان به این خوبی دلت میاد


الهی فدات گلم،چه عجب یکی حواسش به من بود....
مامان ویهان
4 شهریور 92 0:44
سلام عزیز..خیلی وقته اومدیم خونه اما انقدر تو فکر جابجایی هستم که نمیتونم بیام وبلاگ ویهان... ممنون به ما سر میزنی


ایشالله همیشه به شادیا و خوشیها برین گردش عزیزم،خوشحالم که برگشتین ،وبهانی جونو میبوسم
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:18
عزيزم ..........ا
فاميلي ماهان و شماره تلفنت را زود به من بده.......انشاء الله توب برنامه بعدي اگه قسمت بشه هماهنگ كنم....راستي شما كه شماره منو دارين اما دريغ از يه زنگ...دست منم پوست هندوانه ننداختي

الهی فدای دوست مهربونم بشم آخه ما که تهران ساکن نیستیم که ....

مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:19
اصلا ماهان راست مي گه از خونه باباش برو بيرون...اين كه خونه به اسم شماست حتما تقلبي صورت گرفته

حتما تقلبی بوده که الان که میخوایم بفروشیمش سندش پیدا نمیشه
مامان سيد محمد سپهر
25 شهریور 92 10:21
مامانش يه فكرايي كرده.....ولي اي بابا از اين ستون به اون ستون خيلي خيلي فرجهههههههههههه

حتما از نوع یه مامان جدید سانتال مانتال