شیطنتهای ماهانی در اداره..
گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است
وتویی که نشان قدرت خدایی....
عزیز دلم دیشب و امروز صبح بد قلغتر از هر روز دیگه بودی،،دیشب که تو خواب همش کابوس میدیدی و زار میزدی و من و بابایی تا صبح برات دعا خوندیم و آرومت کردیم و بالا سرت قران و نمک و نون گذاشتیم و التماس خدا کردیم که به حرمت این برکات و قرآنش حالت بهتر بشه،، صبح هم که با راننده اداره راهی مهدت کردم بیقرار بودی و همش نق میزدی و میخواستی پیشم بمونی،، اما من چون امروز کلی جلسه داشتم نمی تونستم تو رو پیش خودم نگه دارم،نیم ساعت بعد دیدم همراه راننده برگشتی و راننده گفت اصرار و خواهش کردی که پیشم برت گردونه و اون دلش نیومده به زور به مهد ببردتت اما زبلی کرده بودی و صبحونتو از مهد گرفته بودی چون الان بوفه ادارم بخاطر ماه رمضون بستس اونجوری تا ظهر باید گشنه و تشنه میموندیخلاصه تا الانش که دارم این پست رو برات میذارم و به دست یکی از همکارام که تو ساختمون دیگه است سپردمت که تو سالن و وسط جلسه چند دیقه پیش که تموم شد کلی بپر بپرکردی و دمار از روزگار همه اعضای جلسه در آوردی یه نفسی تازه کنم و انرژی بگیرم دوباره بیام سراغت..این عکسارم ازت امروز تو اداره گرفتم که اولش پسر خیلی خوب و آقا بودی و مثلا میخواستی خامم کنی که اجازه بدم تو اداره بمونی بعد که خام شدم هر چی بلد بودی سرم آوردی و حسابی عاصیم کردی
اینجا ازت خواستم عکس کابوستو که میترسونتت رو بکشی که با هم حسابشو برسیم تو هم عکس مسواک و خمیردندون رو که البته خیلیم دوستشون داری رو کشیدی با ضربات محکم مداد کشتیمشون که دیگه اذیتت نکنن
اینم نقاشی کاج برا مامانی
دیگه صبر شما همین اندازست و همینجا لبریز شد..و ای به حالم شد
اینم الان منه
.
.
.