ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

جشن صعود ايران به جام جهاني

1392/4/9 12:46
547 بازدید
اشتراک گذاری

بالا نوشت1:

-يك دنيا سلام و تشكر  از دوستاني كه نگران حالمون بودن و پيگير از دوستان مشترك مخصوصا حباب جونم و نگار جونم  و مامان سونيا نازم كه واقعا شرمندمون كردن ،،ممنونم عزيزانم  فعلا رفع كسالت شدهلبخندماچ .... غتره اي  و مامان مهنايي ياد بگيرينعصبانیقهر

2- شرمنده اونايي كه تا وبمون اومدن و آپ نبوديم، ((بارانيا دلتون خنك شد كه آپ نبوديم))،نگرانچون اولا كسالت داشتم و همش تو بيمارستان و كيلينيك بوددم واوقات بيكاري هم نتونستم چون از اونجايي كه اگه تو خونه ما يه لامپ بسوزه خود مونو برا تعويض لامپ به زحمت نميدازيم  كه مبادا خسته بشيم و صد البته حيف بشيم يه باره خونه رو عوض ميكنيم نیشخندحالا مدتهاي مديديست كه نت خونه مشكل پيدا كرده  و ما بايد جلاي وطن بشيم و حالا حالا ها نت خونه برقرار نميشه...چهارشنبه صبح اومدم اداره  پست پايين رو بذارم كه كسالتم داشتم  حالم بدتر شد و رئيس گلابی شکلمون كرم نمودند و برام دو سه روز مرخصي  تجويز كردن فرشته.،،و منوچهري جونم با سبد سبد نگراني و نيز عشق بدنبالم اومدو مثل بچه ها زير بغلمو گرفت و اول به بيمارستان بعد تا منزل مشايعتمان كرد...زبان

عکس توی بیمارستان و کیلینک از ماهان ندارم چون حالم خیلی بد بود هیچکسم نامردا همکاری نکردن از بچه یه عکس بگیرن بذارم یادگاری تو وبش ،،اما اینو خودم تو خونه گرفتم که فک نکنین ماهانی همش دنبال هوو برا مامانشه.. یه جاهایی هم حس مادر فرزندی گل میکنه و اینجوری نگران مامان میشه از خود راضیو اشکشم در مییاد...فداش بشمگریه



الهی اشکات سر خاکم بریزه عززززززززززززززززززززززززززززیز دلم،،فدای اون اشکات و دل مهربونت بشم



                          صعود غرور انگيز تيم ملي ايران به جام جهاني  مبااااااااااااااااااااااااااارك

در ديدار تيم ملي برابر كره از اونجايي كه خونوادتن اكثر فوتبالهاي مهم رو دور هم جمع ميشيم ،،و كلي تخليه انرژي ميكنيم،،و اين دفعه نيز همين بود و چندين بار همسايه ها به خاطر جيغ و دادمان تا دم در خونمون برا اعتراض اومدن ولي چون عرصه رو بر خود تنگ و خودرا در برابر قوم مغولواري چون ما بی پناه یافتند از ادامه اعتراضات دست شسته و سوزان سوزان راه منزل خويش را كشيدندو  برفتندي..نیشخند

بعد از برد نيز،،شادي و شعف وصف ناپذيري بر هيجان و تخليه انرژي اضافه نموديم و كلي بالا و پايين پريديم و شال و كلاه نموديم تا اين شادي را نيز در خيابانهاي شهر و بين مردم نيز تقسيم كنيم و پر ماشينها شديم و به خيابان اصلي كه فقط يك چهارراه با ما فاصله دارد رفتيم و تازه متوجه شديم هنوز فوتبالي ها بساط تخمه هايشان را بر نچيدند و از اقصي و نقاط شهر به اين محل كه محل پايكوبي و تخليه هيجانات ميباشد نرسيدند...وكلي الكي براي خودمان جيغ و داد براه انداختيم و ايران ايران سر داديم.، بعد از آمدن دسته  دسته مردم تازه نفس براي شادي سر دادن تازه وسط بوق و شلوغي خيابون يادمان آمد كه هيچ وسيله شادي و پلاكارد و پرچمي برا ابراز احساسات بيشتر با خود نبرديم و اين بود كه چشمان همه مان متحدالشكل به تن و لباس ثنا بانو عين چشم هاي بابا قوري بيرون زد،،و ركابي سفيد به علامت پيروزي و دامن مايل به بنفش را باز به نشانه پيروزي  از نوع ديگر را از تنش بيرون دريده و لباس اضافي ماهاني را كه مدتها در ماشين افتاده بود تن طفل معصوم نموديم و با ركابي و دامن بر هيجانات خود افزوده نموديم ...مژههوراو نیز هیچ رحمی هم به کاغذ دستمالی ها نکردیم..

در حال مبادله كالا به كالا دستمال كاغذي در مقابل دامن بنفش...


 

و اين بود كه در بين راه نفس اماره ((مرسی یه دوست  عماره رو اصلاحش کردمخجالت))يكي از برادران هموطنمان  و حس انساندوستانه اش تا حدي درد گرفت كه  راضي شد بدون هيچ چشم داشتي پرچم خود را  به ماهان جان بسپارد...ولي ما همچنان دست از ركابي و دامن بر نداشتيم و در خيابانها جولان داديم...

 

 

وچقدر با بوق زدنهایمان بی فرهنگی خودمان را به رخ همگان کشیدیم و آلودگی صوتی ایجاد نمودیمنیشخند

و طفلی ماهان جونم که از خستگی بیهوش شد...خمیازه

 و بماند كه همسري عزيز بنده احتمالا عمدا ماشينهاي همراهانمان را گم نمودند و ما را با كمترين احتمال ديد از سوي هموطنانمان و از خلوترين جاي ممكن به خانه رساندند تا مبادا اين سايز 38 ما دچار چشم خوردگي  و نيز حسد ورزي  گردد..و ما اكنون چشممنتظرقهر همينگونه روي مبل منزلمان لميده بوديم و افسوس افسوس ميخورديم و هر از گاهي از طريق موبايل از اوضاع و احوال شهر از آبجي جونمان كسب اطلاعات ميكرديم...به من زنگ بزن

و چقدر با خودمان تمرين و تكرار نموديم كه اگر ماهم ماشين داشتيم الان براي خودمان در خيابانها چرخ ميزديم و ماهان جونم چقدر در اين زمينه ما را ياري و دلداري دادند تا بلاخره به سرمنزل مقصود رسيديم و با دو تا دونه افسوسافسوس كار رو يكسره كرديمگریه و يكي از دهها ماشين صفر مگان و ماتيز و ...و... موجود در پاركينگمان،،دروغگو همسري جوني كليد طلايي يكي را به بنده سپردندي و فردا صبحش اول وقت سندش را به نام بنده زدندي(((خداااااااااااااااای من اقوام شوهری جونی این قسمت را شما لطفا،و خواهشا  ندیده بفرمائید بگیرید.اوهاسترس))))...اگه به اين قسمت توجه نمودين كه ما كلي سرمايه دار و خوشباحالمون هست و دهها ماشين در پاركينگ داريم ..بايد به عرضتان برسانم اينها روياييبيش

 نيستنديخیال باطل و ما به پرايد قراضه امان اكتفا نموديمخجالت....

 پا نوشت:

 ١-.قابل توجه بعضی از دوستان قضیه روز زن و روز مرد..حالا سوئیچ شاسی بلند نبود که نبود ما به مراد دل رسیدیماز خود راضی این خوش استنیشخندنیشخند

٢- ماهان جونم بابایی این همه زن ذلیل شده عزیز دلم تو نباش..،،قربونت برم بد دردیه این زن ذلیلی ،،نگاه به ضعف و عشوه و آبغوره زنا نکن و زن ذلیل نشو ...از هر قومی یه دونه زن ذلیل بسه فدات بشم ..باباییت اونقدر مهربون هستش که جور تو رو هم بکشهشیطانشیطان

خددددددددددددددددددددداي من حالا چشم نخورم...منوچهري بياد بكشتم كه حاليم بشه زن ذليل نيستشآخآخکلافهکلافهباشه هر وقت اومد سراغم دوباره دوتا مژهمژه ميكنم خوب ميشهنیشخند


 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (65)

مامان سيد محمد سپهر
1 تیر 92 11:42
عزيز دلم ..دل منم حسابي تنگيده بود....خوبين..خوشين..خوش مي گذره..كشتي مارا با عكس خانوادگي پس كي مي ذاري...عزيزم..عكس بابايي را هم ديديم..به روزيم...


سلام گلم ممنون از تشريف فرماييتون ..امروز رديفش ميكنم...
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:10
از اينكه خوب شدي خوشحالم . كلي ما را نگران نموده بودي .


عجيييييييييييييييييييييجم..مرسي از لطفت...
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:12
اين مريضي هم احتمالا اثر بوقهايي بوده كه در خيابان زدن نموديد و مردم را اذيت نموديد كه آهشان دامنت را گرفتن نمود .


نه عزيز دلم آن زمان خوب بودمي،،بعدا چشم خوردمي،،هر چن به لطف منوچهري سايه آدمم نديديدمدي
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:13
آخه ركابي و دامن به اون كوچيكي چيه؟ميخاستي اون را كجاي دلت بذاري؟ به خودم ميگفتي لااقل خودم دامنم را مياوردم برات كه به چشم بياد

نه ديگه..نگاري كشف حجاب نميكرديم كه شادي ميكرديم
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:14
پرايد هم مباركت باشه . هيچ فرقي نداره هرچي كه چهار تا چرخ داشته باشه و آدم را ببره خوبه .


ممنونم مسلمه...
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:15
در ضمن به پرايد دارها توهين نكن . اين شوشوي من به قدر كافي به ماشين من توهين ميكنه تو ديگه نكن .


خخخخخخخخخخخخخخ من توهين نكردم كه اين شوشويي شمام عجب بيكلاسه...پرايد كه مال ثروتمنداست مخصوصا اگه با پسته همراه باشه...حالا ما پسته نداريم اينجوري گفتم
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:22
در ضمن خواهش ميكنم . وظيفه مان بود حالت را بپرسيم . نياز به تشكر نبود عزيزم . همين كه اينجا غش نكردي و مثل دفعه قبل من مجبور نشدم به عنوان همراه باهات بيام بيمارستان جاي بسي خوشحالي و خرسندي دارد .
شوخيدم .ايشالا هيچوقت مريض نشي عزيزم .


خخخخخخخخخخخخخخخخخخ حالا مييومدي يه جوراب تا به تا ما رو از پامون در ميياوردي يه دلداري ميدادي عارت مييومد...
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:23
در ضمن نارحت نشي ها تو را دعوت نكردم چون ديدم مامان قندعسلها تو را هم با من دعوت كرده ديگه من دعوت نكردم وگرنه شما عزيز مايي و تاج سر .


حالا تو زحمتت ميشد يه دعوتم خودت ميكردي..من فعلا نرسيدم همه رو بخونم ،،فقط يه سك سك كردم وبمو و پست گذاشتم
مامان سونیا
1 تیر 92 12:40
خدا بد نده خانمی چی شده بودی خدا رو شکر که بهتری



مرسي گلم الان خوبم يه ذره ضعف عمومي داشتم فعلا حل شده..

مامان سونیا
1 تیر 92 12:40
خوش به حالتون پراید دارید ما اصلا ماشین نداریم


عزيزم ما و شما نداريم اينم كه ما داريم از دولت سر شماست و تقديم شما..
مامان سونیا
1 تیر 92 12:41
شما هم بنفش


حالا همه رنگا بنفش يه ذره بيشتر تر...
مامان سونیا
1 تیر 92 12:43
ما هم که جزئ دوستاتون نیستسم نه تقدیرو تشکر و نه اعتراض برای اینکه از حالتون بی خبریم


عزززززززززززززززززززززززيزم تو كه ناز نفسي آخه اين دوستام برام اس و كامنت مخصوص گذاشته بودن ..الان ميرم اصلاح ميكنم..
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:53
آره از اين دستهاي النگويي كه هنگام رد و بدل كردن دسمال كاغذي براي جشن فوتبال معلومه مفلس و بيچاره بودنت . و از اين پرايدي كه خريدين .


اينا همش فتو شاپه.... تو كه دست به دادنت خوبه حالا يه بارم مااااااااااااااااا موضوع هفته پيش اداره
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 12:59
اي كاش اول كامنتهايي كه برات گذاشتم را مي خوندي بعد عجولبازي درمياوردي عجول خانوم . گفتم كه مامان قندو عسلها دوتايي مان را باهم دعوت كرده بود ديگه من براي چي دوباره دعوتت مي كردم . ميدوني كه من دستمال كشي بلد نيستم و تعارف الكي و بيخودي نميكنم . عجول عجول هرگز نياسود.(ضرب المثل جديد)


من اول صبح وقت نداشتم اومدم سك سك كردم فقط...اين ضربالمثلتم تو حلقم كاااااااااااااااشف
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:01
خدايا اين منم يا دارم خواب ميبينم كه اين آيسان خانوم باهام موافق شده . خدايا


حالا كاري كه شده شما زياد به خودت نگيييييييييييييييييييييير
مامان سيد محمد سپهر
1 تیر 92 13:27
خودمونيم چي شده بود؟نكنه چشم خوردين هان؟....بميرم براي گريه هاي ماهان جون..خدا نكنه سرتون هوو بيارن...
بچه ها همينن.محمد سپهر منم همين طوريه...كافيه فقط بفهمه مريضي گريه مي كنه از ته دل...ولي وقتي سالم باشي فقط بهت دستور مي ده...


آره مامان محمد سپهرم فك كنم چشمم زدن...ماهانم تا مريض ميشم اشكش درمياد يه ذره كه خوب ميشم هوس زن دادن باباش ميكنه
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:31
اي نامرد . خوشي به ما نيومده


چرااااااااااااااااااااا خدا كنه هميشه شاد باشين ولي نه ديگه اينجوري بد آموزي
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:32
چطور دلت اومد اين بچه را گريان بذاري ؟ الحق كه بچه حق داره مامانش را عوض كنه .


آخه چيكار كنم نگاري اونوقت خودم به هوش نبودم كه
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:33
ماهاني گريه نكن خاله فدات بشه . چي كشيدي از دست اين مامان .


همش حرص و نگراني خاله
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:37
يك دونه از اين النگوهاي فتوشاپي كه دستته را به من هم بدي بد نيست ها .
اينا پيشكش...الان دلم پره اين ببو گلابي نميذاره برم دنبال ماهان

نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:38
اون روز هم از شانس من بود كه مريض بشي و نياي مهموني مامانم . ديگه مامانم معلوم نيست دوباره كي بره حج خانومي .


انشالله دوباره بزودي ميرن ،،تو رم با خودشون ميبرن مييام كله پاچه قربونيتونو خودم ميخورم..
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:40
آره جون خودت اگه به هوش نبودي پس حتما من آمدم خونه تان اين عكس را از ماهان انداختم ديگه
معلوم نيست بچه را چكارش كرده كه اينجوري داره زار ميزنه . بگو نيشگون گرفتي يا زدي بچه را ؟


نه خدايي حالا برا اينكه بهش ثابت كنم خوبم اين عكسارو ازش گرفتم ..تو كيلينيك بيهوشيده بودم...اينجا طفلي بچم زار ميزد مامان تو رو خدا نمير مردنت وحشتناكه از دهنتم كف ميياد بيرون....
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:42
بيخود كرده نميذاري بري . پاشو برو زيادي رو ميدي بهش. عمرش داره تموم ميشه نترس ازش .


خدا مرگش بده ،،امروز ديگه گفتم خانم اشبينه و خانم ماكويي زحمتشو بكشن
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:43
ببخش اشتباه نوشتم زادي را به زيادي اصلاحش كن عزيزم .
از بس اين گلابي حرص ميده .


ها ها ها..يه سوتي چقد ميدي اصلاحش كنم در مورد ببو گلابي من..نه نه رئيس منم اينجوري حرف نزن
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:54
خودت كه اصلاح كردن نمودي ديگه چرا ولخرجي كنم ؟


اي كلك ديد زدي كامامووووووووووووووو
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:55
آره انصافا بچه حق داره . روزي كه در اداره هم بيهوش شدي خيلي ترسيدم من . به قول ماهان تو را خدا نمير ما ميترسيم


يوها ها ها ،،يو ها ها...اگه همه حقوقتو اين ماه به من ندي ميميرم كه با مرگم بترسونمت...
نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 13:57
اون كه بله رئيس اصلي شمايي اما حيف كه جرات نداري بري بچه ات را از مهد بياري و بايد از اين رئيس دفتر ببوگلابي ات اجازه بگيري


اينم بگذرد نگاري خانوم ...كم مونده از عمرشششششششششششششششون

نگار - مامان عرفان
1 تیر 92 14:01
ديدم ماهان را آمد اتاقم . حيوني پرسيد دبيرخونه كجاست مامانم گفته اين نامه ها ببرم دبيرخونه . خودت نشستي كامنت مي ذاري برام بيچاره ماهان هم كارهات را انجام ميده ديگه .


گفتم يه ثوابي ام اون ببره كار اداره كه ارث بابا م نيستش والله...
لیلا مامان پرنیا
1 تیر 92 17:27
سلام به روی ماهت امیدوارم بهتر شده باشی دوستم ممنون ار محبتت گلم
این گلا هم برای ایادت بزار رو میز تا همیشه به یادمون باشی
خوب چرا میخخندی امکانات از راه دور همین قدره دیگه


سلام عزيز دلم قربونتون بشم ممنونم از عيادتتون،،گلاتونو بوسيدم گذاشتم رو تخم چشام..
لیلا مامان پرنیا
1 تیر 92 17:30
الهی قربون اون چشمای گریونمن جای تو بودم آیسان جون یه حلالیت از بچه میگرفتم بعد اون پست قبلی ببین چقدر دوست داره....
امیدوارم همیشه سالم وسلامت سایت هم بالای سر ماهان گلم وهمسری باشه
البته با توضیحاتی که دادی فهمیدم که سایتون برای همسری واجبههههههههههههههه اصلا هم نمیگیم که زن زلیله
میبوسمتون


خدا نكنه عزيزم ،،چشم حلاليت ميگيرم ولي دوباره چن روزه بخاطر اين اشكا چقدر كه بابت قاقا قوقه هاي آقا نسلفيدم..
حباب
1 تیر 92 17:53
سلام آیسان جوووونم ....خوشحالم که خوبی عزیزم.....ایشالا دشمنات مریض باشن .....بازم خوشحالم که اومدی وب ...آره خوب شد نگار جان بود که حالتو بپرسم...منم از داشتن دوستای خوبی مثل شما خوشحالم.....

سلام حبابي جونم ،،خدا اون روز نگاري گفت جوياي حالم بودي خيلي خوشحال شدم كه فقط رفيق لحظه هاي خوش هم نيستيم...داشتن همچين دوستاني نعمتهاي بي دليل خدا هستند ،،به داشتن همچون تويي ميبالم...[بوسه][بوسه][بوسه][بوسه]
حباب
1 تیر 92 17:53
ههههههههههتو چقد النگوووووووووووووووو داری آیسان ....به منم بده


اينا كه اصل نيستن گلم همش فتوشاپه،،،شوخيدم..همش مال تو قابليم نداااااااااااااااااااااااره
حباب
1 تیر 92 18:44

سنی سوی یوروم آیسانم


جانمسان جيرااااااااااااااااااانم،،من چوخترررررررررررر
مامان ثنا
1 تیر 92 22:15
سلام عزیزم. من احتمال دارم یه خبریه که چند روزه خبری ازت نیست!
هر روز به وبت سر میزدم. کلی دلم برات تنگیده بود. عادت کردم هر روز به وبت بیام.
خداروشکر که خوب شدی. ثنا خانوم ما هم کمی اذیت بود. ولی خدا روشکر بهتر شد.


سلام خانمي آره الان مييام حسابي پيشت...
عليرضا
1 تیر 92 23:20
صداى خنده خدا را میشنوى؟ ...

دعاهایت را میشنود
و به آنچه محال مى پندارى
میخندد!
آرزویم برایت همیشه خنده خداست ...
به وب منم بيا***


سلام ممنون از حضور و دعوتت آدرس وبتون اشتباه بود... لطفا دوباره آدرس وب رو وارد كنيد
مامان عبدالرحمن واویس
2 تیر 92 0:45
خدابدنده عزیزم
خوشحالم که حالت خوبه
ماهانم عزیزم دیگه نبینم اشکتو فدات شم عزیز دلم


مرسي خاله مهربونم،،اين مامانم نميره من گريه نميكنم...
نیلوفر
2 تیر 92 1:01
بابا سند دار. صاحب ماشین. خخخخخخخخخخخ مبارکه عزیزم.

پسملت چش شده بود؟؟؟ خدا بد نده/


سلام گلم،،،مرسي..قابلي نداله...
مامان مهرزاد جان
2 تیر 92 9:14
سلام نگید بی معرفت بودیم هر وقت شده بهتون سر زدیم ولی فکر کردم موقع امتحانات درگیر امتحاناتونید مزاحم نشدیم
این پست عالی بود دوسش داشتم
انشاله از این به بعد همش به خوبی و خوشی و سلامتی
دودورو دودو ایراننننننننننننننن


سلام گلم مرسي عزيز دلم حالا امتحانم دارم ولي درگير مريضي بودم..ممنونم از لطفت مهرزاد جونو ميبوسم
نگار
2 تیر 92 9:35
اي آدم سركارگذار . اي آدم در انتظار گذار اي نامرد . چه عكس خانوادگي جذابي .
حالا اين عكس رنگيه يا سياه و سفيد ؟


خددددددددددددددددددايي حااااااال كردي،،حالا نه عكس گذاشتم نه نذاشتم...آخه يه دليل داره خصوصي بهت ميگم
لیلا مامان پرنیا
2 تیر 92 9:48
اهههههههههههههههههههههه این همه وقت وعده عکس سه نفره دادی برامون سایه گذاشتی
عکس اتلیه رو بزار دیگه رمز دار کن فقط به خودم رمز بده
شوخی کردم سایتون هم قبول همیشه کنار هم شادوسلامت باشید


مييام وبت بهت ميگم..از دست اين شوهر خسيسم
لیلا مامان پرنیا
2 تیر 92 9:51
قربون تو همشهری گلم سنی چون ایستیرمممممممممممممممممممممم




الهي عززززززززززززيزم ميبينم چه خوني منو ميكشه....
من چوخ چوختتتتتتتتتتتتتتتتتر جيرانم

مامان سيد محمد سپهر
2 تیر 92 10:09
سلام عزيز دلم عكس هاي قشنگي را انتخاب كرده بودي ...ممنون كه به وعده عمل كردين..بيا و صداي محمد سپهر را بشنو كه شعر "اي ايران"را خوانده..


سلام ممنون از لطفتون...وااااااااااااي خداايا من الان اسپيكر ندارررررررررررررررررررم...
نگار
2 تیر 92 10:20
اي خدا بگم چكارت كنه . مردم از خنده وقتي عكس را ديدم و يكمي هم اينجوري شدم


اين سايه رو قضاي عكس گذاشتم قربه الله...خدا با اون عظمت قضاي نماز رو قبول ميكنه تو بنده خدا قضاي عكس رو قبول نميكني.....عكس و سايه عكس همون ثواب نماز اول وقت و نماز قضا شده رو داره خخخخخخخخخخخخ
درياh
2 تیر 92 10:49
قرررررررررررررررررررررررررربونت بشم ماهان عززززززززيزم گريه نكن تو رو خدا دلم ريش ريش شد ..انشالله ماماني هميشه سلامت در كنارت باشه


مررررررررررررررررررررررررسي خاله مهربونم
دريا
2 تیر 92 10:51
عززززززززيزم چه پسمل مهربوووووووووووووووووووني داااااااااري گلم...الهي هميشه با هم و كنار هم و خوشبخت باشين


ممنونم دريا جون انشالله به حاجت دلت برسي
مامان ثنا
2 تیر 92 11:34
سلام مامان ماهان جونم. ایشالله شما هم زودتر خوب شی. شاید گرما زده میشی. شایدم به خاطر سایز 38 شدنت باشه. شایدم نی نی تو راه داری
به هر حال هر چی که هست خدا کنه زودتر خوب شی. ما طاقت دوری دوست جونی هامونو نداریم. باید زود خوب بشی تا زود به زود آپ کنی.
ثنای من هم خدا رو شکر بهتره. امیر رضا جون هم بهتره. ممنون

سلام ،خوشحال شدم از خبر سلامتي امير رضا و ثنا جونم... ممنونم از لطفتون ،،واي خدا نه تو رو خدا ني ني نمي خوام
قطره
2 تیر 92 11:50
یعنی دیگه منو دوس نداری
والا همه چی سر بی نتیه خوااااااااااااااااااهر
چرا الفش بنفش شد
سرکارمم نتم قطع بود
تازه الانم ک وصل شده نمیدونم چرا گوگل کرومم غیب شده
بعدش این کسپلورر صفحات رو نصفه باز میکنه...
اگه بدونی وب تو رو چه جوری نشون میده


همه كه درد بي نتي گرفتن،،باشه الان بخشيدمت..
بنفشم شد كه شد پ نه پ ميخواستي آبي باشه
حالا يعني الان 38 نشون نميده نت شمااااااااااااااا يعني چـــــــــــــــي خانوم
لیلا مامان پرنیا
2 تیر 92 13:42
اره گلم من تبریزی هستم ولی مکالمه در حد صفر اما معنی کلمات رو کاملا متوجه میشم


همينم يه دنياست،،خوشحالم از دوستي با شما،،،ياشايين افتخارلي
لیلا مامان پرنیا
2 تیر 92 14:08
عزیزم پدر بزرگای بنده از سن 15 سالگی اومدن تهران وما تو تبریز فامیلی نداریم همه تو تهران وکرج هستیم ولی اصالتمون تبریزیه ومن هم افتخار میکنم چون هر چی آدم مهم تو این مملکته از همین تبریزیهای عزیزهههههههههههه


هر جاي اين سرزمين كه باشين انشالله سالم و تندرست و كنار خونواده خوشبخت باشين...
لیلا مامان پرنیا
2 تیر 92 14:09
راستی عکستون هم خیلی قشنگه امیدوارم همیشه کنار هم شادو سلامت باشید


فداي نگاهت،،اين مخصوص مال شما و پريا جونم بود
مامان سونیا
2 تیر 92 15:57
امشب رسد از سامره بوی گل نرگس / گلها همه چشم‎اند به سوی گل نرگس

یعقوب شنیده است بـوی پیرهن امشب / مهدی زده لبخند به روی حسن امشب



میلاد امام زمان عج مبارک باد




ممنونم عزيزم ،،عيد شما هم مبارك و شاد


مامان سيد محمد سپهر
2 تیر 92 18:30
عزيز دلم چه چيز مهمي را از دست دادي؟!..........واي برات خصوصي دارم..اگه جنبشو داري بگم......


حتما منتظرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حباب
2 تیر 92 19:11
به به آیسان جان ......چه عکس قشنگی ...خانوم چقد کوچولو موچولو بودی ها......الهی بگردم .ماهانی رو چه نازی ......
ایشالا همیشه در کنار منوچهر خان...ماهانی و زیر سایه الطاف الهی شاد باشین....


فدات حبابي جونم،،چشماتون قشنگن،،انشالله شمام هميشه خوشبخت و موفق باشين
حباب
2 تیر 92 19:13
میگما همین جوری سایز عکستم خوبی ...وای به حاله 38 تت...مثلا من ادای پسر چش چرونا رو در اوردم...جیگر


ايييييييييييييييييييييييييش ،،حبابي الان منم اداي دختراي ناز بده رو دارمااااااااااااااااا..ها ها ها
مامان ثنا
2 تیر 92 19:41
سر راهت در انتظارم ..... برده هجرت صبر و قرارم ...... جز ظهورت اي گل زهرا ..... به خدا حاجتي ندارم
کجايى اى هميشه پيدا از پس ابرهاى غيبت؟
میلاد امام زمان مبارک


عيد شما هم مبارك ،،قربون دوست خوبم
مامان ویهان
3 تیر 92 16:20
نمیدونم پیام قبلی اومد یا نه؟آخه الان سومین بار که اینو مینویسم... عزیزم شرمنده منم کم میومدم آخه مهمان داشتیم...انشاالله خدا بد نده... عزیزم این پسر مهربون انشاالله که همیشه سایه اتون بر سرش باشه...


سلام عزيزم،،ممنونم از حضورت،، خخخخ انشالله به شاديا سرتون گرم باشه..منم وبهاني رو ميبوسم
مامان ویهان
3 تیر 92 16:21
ما هم یه پراید قراضه داریم که با هاش رفتیم بیرون و کلی بی فرهنگ بازی درآوردیم..


چه حرفيه گلم كلي منت رو سرمون گذاشتين و از خودتون شور و حال در وكردين
یه دوست
3 تیر 92 22:51
سلام مامان ماهانی. خسته نباشی این خوشحالی برا پیروزی و . ... خلاصه خوش باشید. می خواستم بگم نفس اماره ست عزیزم نه عماره!!!البته فکر کنم این از اثرات مریضی بوده وگرنه شما با این همه کمالات حتما بلدی فرق عماره و اماره رو.....




سلام يه دوست خوب به تو ميگن كه ايراد آدمو ميگه...خدايي همين عمار ((اون فيلمه بود)) همين يادم بود اون امار و بلت نبودم مرسي الان ميرم اصلاحش ميكنم
،،دفع بعد آدرسم بذار باشه

نیلوفر
4 تیر 92 1:05
چه عکس قشنگی گذاشتیییییییییی خدا خودش این خانواده رو حفظ کنه. عیدتون هم مبارک


مرسي گلم چشات قشنگن،،عيد شمام مباااااااااااااااارك..مااااااااااااااچ
شیدا مامان الینا
4 تیر 92 2:07
آیسان جونم خدا بد نده عزیزم امیدوارم که خوبه خوب شده باشی .روزی چند بار می امدم به وبت سر می زدم وقتی میدیدم خبری نیست فکر کردم رفتی سفر اصلا فکر مریضی رو نکرده بودم . امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی و ماهانی عزیزم هیچ وقت اشک به چشمای قشنگش نیاد .قربونتش برم عکس گریه اش بد جوری غم به دلم نشوند . خاله قربون اشکات برم ان شالله همیشه لبت خندون باشه گلم


سلام شيدا جونم ،،ممنونم از تشريف فرمايي و آرزوي سلامتي تون،شما هميشه به من و ماهان لطف دارين ميبوسمتون شما و الينا نازمو..مااااااااااااااااااچ
شیدا مامان الینا
4 تیر 92 2:25
به به چه کار خوبی کردی از اون روز تاریخی عکس گرفتی ما که از هیجان یاد همه چی بودیم جز عکس فقط داد زدیم و شادی کردیم . راستی سند ماشین مبارک
آیسان جونم از حالا تمرین مادرشوهره....میکنی با این حرفا تن ما دختر دارا رو نه لرزان

باشه شيدايي جونم انشالله دفعه هاي بعدي،،حتي شده با دامن و ركابي الينا جونم
اين سندم قابل شما رو نداره،،قربونت برم تنت نلرزه برا شما كه نه برا ديگرون
مامان مهرزاد جان
4 تیر 92 8:44
خیلی نازی هم شما هم ماهانی عزیزم
خداوند خونواده خشبختتون رو از چشم بد و حسود دور نگه داره انشاله بله ننه
اینم نظر عکس بالابود


مررررررررررررررررررررررسي عجييييييييييييييييييييجم،،بيييييييييييييييييييستي..ماااااااااااچ
نیلوفر
4 تیر 92 14:02
یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت...پرسیدم چرا برگشتی؟گفت فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن ......20تافرشته تو دنیا هست که10تاشون خوابن 9تاشون دارن بازی می کنن یکیشون هم الان داره این پیامو میخونه..این پیام جک نیست واقعیته....فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیامو به 10تا از دوستات بفرست.حتی به من..اگه 5تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سوپرایزت می کنه...




مرسي نيلوفر فرشته و ممنون بابت گــــــــــــــلا

یه دوست
5 تیر 92 9:34
خواهش می کنم . فکر کردم ناراحت شدی که نظرم رو نشون ندادی.... من از طریق وبلاگ یکی از دوستام با وب شما آشنا شدم، دست به قلم شما خیلی خوبه.موفق باشی


عزيزم من همه دوستان وبلاگيمو دوست دارم و به نظراشون احترام ميذارم چه برسه به راهنمايي كه برام مفيده ،،اين دفعه كه اومدي لطفا آدرس بذار ميسي....
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمد رضا
28 تیر 92 1:20
فدای اشک چشات ماهان جون این مامانی احتمالآ دلش هوس کرده بود که بابایی یه کم نازشو بکشه این بود که سراز بیمارستان دراورده بود ناراحت نباش گلم

ایسان جون راستی راستی چی شده بود؟ولی بوق زدنهاتاثیر خودشو گذاشت حالتون حسابی سرجاش اومد انشالله همیشه سعود باشه بووووووووووووووووق


اه عزیزم خودتم اینکاره ای هاااااااااایه ذره ضعف عمومی دارم کارم که زیاد میشه یا خط رو اعصابم میافته زودی میغشم،اون بوقام قبل ناخوشی بودانشالله برا شمام همیشه صعود باشه و موفقیت