ادامه تولد مامانی
سلاااااااااااااام ، مامانای مهربون غرق کیفم که پسر کوچولوی نازنین من اونقدرایی بزرگ شده که از من حمایت میکنه و معنی بعضی چیزا رو میدونهههههههههههه
چهارشنبه که کلاس داشتم از خواهرم سیما جون خواهش کردم که ماهان رو از مهد برداره ،خودمم بعد از اداره و کلاس که خیالم از بابت ماهان جونم راحت بود رفتم و برا تولد خودم یه دست مانتو شلوار خوشگل خریدم .... و خودم به خودم تولدمو تبریک گفتم
مبارررررک مباررررک
پنج شنبه ها هم که مهد کودک تعطیله و طبق همیشه زحمت بچه ها با سیما جونه ، گویا پسر کوچولوی من با سیما درد و دل میکنه که تولد منو باباییییییییییش یادش رفته بوده ، برا همین سیما حسابی خونه رو مرتب کرده بود و شیرینی و چای آماده کرده بود و به فاطمه جونم سپرده بود که برام کادو بگیره ، تا ماهان جونم از تولد مامانیش خوشحال بشه ، بعده اومدن فاطی که یه مانتوی خوشگللللللل و یه شلوار دیگه از طرف خودش و سیما جون برام خریددددددده بود ،
ماهانی جونم حسابی ذوق می کرد
و تند تند یادم می انداخت که این جشن و این کادو رو مدیون ماهانم و اگه اندازش می شد مطمئن برا دست خوشی خودش برمی داشت....