تولد مامان 97
من و این جنگل نارنجی رنگ زاده آبان همین پاییزیم....
خوشگلای مامان،ماهان عزیزم و آیهان نازنینم سلام و صبح قشنگ پاییزیتون بخیراز الان تا عید هر ماه هر ماه تولد داریم ،چند روز پیش که تولد ائلوین نازنینم بود ،دیروز تولد من ، ماه بعد تولد ماهان جونم،دی تولد شوشویی جون و داداش مهدی،بهمن تولد آیهان جون و اسفند تولد ثنا بانو و داداش ابولفظل و زن داداش فاطمه...خدایا به حرمت این شب وروزهای عزیز سال بعد و سالهای بعد همین تولدها با سلامتی و دلخوشی کامل وپیش اعضای خانواده باشیمیعنی تقریبا برا هر ماه تولد یکی از اعضای خونواده رو داریم الا شهریور به زن داداشا و آبجیا گیر دادم که یه جوری تنظیم کنین که یه بچه برا شهریور بیارینمیییییدونم آخر سرم کار کار خودمهدیگه چیکار کنم دیگه...یه نفر باید برا جمع و خانواده فداکاری کنه یا نه؟؟اوووی نکنه اینور و اون ور شهریور بیفته من با چهار تا بچه قد و نیم قدو چجوری حریف بشم آخهانگار تن منم میخواره هاحالا ببینیم خدا چی میخواد
دیروز بابایی شیفت صبح و عصر بود ،بعد اداره آیهانو از مهد برداشتم و بنا به خواست دیروز ماهان برا شما تخم مرغ شانسی گرفتم ،دو تا تخم شانسی گذاشتم رو ترازو و 5 تومن پول، آقاهه تخم شانسیا رو گذاشت تو کیسه وگفت ببخشید بقیش ،...میخواستم آرنولد بازی درآرم بگم بقیشو انعام خودت امروز تولدمه بعدش گفتم بزار بگیرم بزنم به یه زخمی منتظر شدم بقیشو بده گفت خانم 11 تومنم باید بدین فک کردم شوخی میکنه یا دوربین مخفیه یا فک کرده خرید دیگه ایم داشتم گفتم همین دو تا دونه تخم شانسی بود دیگه.گفت همون دوتا 16 تومن میشه خارجیه با دلار حساب میشه..سرم سوت کشید..خدا بخیر کنه آخر و عاقبت بچه هامونو از ما که دیگه گذشت بعد کارهای خونه و شام و نظافت و سرو کله زدن با شما دو تا وروجکا کیک و پاپ کورن درست کردیم و بادکنک باد کردیم اما سر جیغ و داد شما دو تا که حموم رفته بودین یه ذره دلخوری پیش اومد و من همه بادکنکا رو ترکوندم و یه ذره شما ناراحت شدینالهی بمیرم مامانی من دیگه مثل قبل صبور نیستم و مثل قبل نازتونو نمیکشم شاید برا مشکلات اخیر و اقتصاد بد مملکت، نگرانی از آیندتون،مشکلات درسی و مهد و ....وای میدونم اینا همش بهانه س مامانی میدونم بد شدمببخشد عزیزانم،،.. ببخشد اونجور که باید نیستم براتونبعضی وقتها از اینکه مامان خطابم میکنین و پا به پای بی حوصلگیهایم میشید از خودم بدم میاد...کاش اونقدر ریلکس بودم که تمام قد خوبیارو براتون مادری میکردم ...شرمندتونم مامانی اگه همه جوره نمیتونم خوب باشم مخصوصا برا توی ماهان عزیزم که انتظار بزرگ بودن و عاقل بودن همه جوره ازت دارم...ببخش خوشگلم الهی دردت به جونم عزیزم
بابایی با کادو و شیرینی مث همیشه شرمندم کردو عاشقانه دور هم و چهارنفری آرزو کردیم و شمعهارو فوت کردیم آیهان چند بار با جیغ و داد شمع ها رو برامون روشن کرد و فوت کرد و خوشحال شد ...ای قربون اون قهقه هات بشم من مامانی که برا فوت یه شمع اینقد ذوق میکنی چقد دل شما بچه ها پاک و مهربونه که به این چیز کوچولو اینهمه ذوق میکنی
این چند ماه اخیر اتفاقات خوبی افتاده از جمله تعویض خونه و یه خونه با صفا و بزرگ خریدنمون که آدمو یاد خونه پدری و مامان بزرگا میندازه حیاط بزرگ و دلباز با درختای زیاد وحوض آبی،زیر زمین و سرویس بهداشتی جدا در حیاط...طبقه بالا و مهمان خانه،آشپزخانه جدا و غیر اوپن... به به به ه ه ه ه هانگار اینجا ریه ها بیشتر اکسیژن و انرژی میگیرن....چیدمانشو کلاسیک و قدیمی چیدم ،پشتی گذاشتم و پتوانداختم تو فکرمه برا زمستون کرسیم بزارم..ای جانم چه گذشته قشنگ و رویایی داشتیمچقد آدم اون موقع ها خوشبحالش بود.چقد برا دیر رفتنا،زود اومدنا،غر زدنا،حرف زدنا حساب پس نمیداد..چقد همه چشم به در و دور هم جمع شدنا بود تو اون خونه قدیمیا...... خدا به همه اونایی که خونه ندارن یه اینجوریشو برسونه ایشالله...اتفاق خوب دیگه اضافه شدن و تولد ائلوین نازنینم پسر داداش ابولفظلم بودعشق عمه که میخواد بیست سال بعد کلی مایه برا عمش بزاره وحسابی از خجالت عمه درآدالهی قربونش بشم عشقمه...
عزیزان من ،فرشته های کوچولوم،عمرتون با عزت و افتخار و زیاد زیاد،دوستتون دارم بی نهایت