برگ از درخت خسته شده بود.........پاییز،،، فقط بهانه بودددددددددددددد........

تشکر از دوستان مهربونم : فدای مهربونی همه دوستای مهربونم که با دلداری و نثار صلوات تسلی بخش روح و روانمون بودن... الهی که خدا همه عزیزاتونو براتون حفظ کنه و غم نبینین... خیلی ا ز دوستان چگونگی حادثه براشون سوال شده بود و دست و پا شکسته برا برخی از دوستام از اون شب وحشتناک گفتم یه بار دیگه از همه دوستای گلم تشکر میکنم بابت لطفشون .....اما علت اصلی گذاشتن این پستم برا ماهان عزیزمه که این روزها همش با یه تلنگر شیشه چشام میشکنه و اشکام سرریز میشه و ماهان جونم با اون سن و سال و قلب کوچولوش میفهمه که برا چی اینجوری شدم و ازم میخواد حسابی براش توضیح بدم ،ولی من دلم نمیاد از حالا ذهن ماهانو با مرگ و واقعیتهای جدایی آشنا کنم و بهش قول دادم سرنوشتمو تو یه پست براش بزارم و وقتی بزرگ شد خودش بخونه و ازش میخوام قبل از خوندن این پست به مامانی قول بده چه کنارش باشم یا نباشم مث یه مرد قوی باشه و این حرفها دلشو نلرزونه ،عزیز دلم ماهان جونم قسمت نمیدم که هیچ وقت اشکت درنیاد چون حال الان خودم اینجوریه که اگه بغض دارم باید بشکنم اگه تو دلم بمونه حالم بد میشه و اعصابمو داغون میکنه اگه فضا برا گریه باشه خیلی آروم میشم...پس گلم اگه امروز که این پست رو میخونی دلت گرفته ،،بشین حسابی های و های گریه کن،با صدای بلندم گریه کن،نزار غم تو دلت بمونه ،،اگه الان که داری این پست رو میخونی و مرگ من بینمون جدایی انداخته بیا سر مزارم که اشکت جانم میدهد ودعاهایت تسلی بخش قلب و روحم هست...و اگر هنوز هستم یادم کن به یک دیدار حتی اگر مزخرفترین مادر دنیا برایت بودم و میدانم که بچگیهایت را آنطور که شایسته ات بود برایت بوجود نیاوردم.... .... دوستان عزیزم که دوست داشتن راجب اونروز بدونن و بخاطر مراعات حالم نپرسیدن یا اونایی که رمز خواستن بخاطر طولانی بودن پستم و اینکه این پست که مخصوص ماهان جونم بود و اینکه دوست نداشتم دوستان مهربونمو بیش از این ناراحت کنم رمز ندادم اگه مایل بودن ... دعوتن ادامه مطلب.... ((ماهان عزیزم رمز این پست 1381))

برای دسترسی به این مطلب و نظرات آن، کلمه عبور اختصاصی را وارد کنید

مشاهده