تولد ماهان جان 97
یک "صبح بخیر"هایی هم هستندکه برای شنیدنش از صبح زود بیدار میشوی..
و بعد از آن است که،
...تازه میخواهی سر به تن دنیا باشد..
تازه میخواهی چشم دیدن فردا را هم داشته باشی
تازه میخواهی بنشینی و زنده بودنت را زندگی کنی.....
بنشینی تماشا کنی...
که خوشی از سر و کول آن روز تو بالا برود...مثل حال الان من و شما ..امیدوارم الان که من مینویسم و شاد شادم و هر وقت که شما میخوانیدش آنقدر شاد باشید که بلند بگید سلام دنیا صبح بخیرررررررر
تولدت مبارک عششششششششششششغموواینم هدیه مامان و بابا
جیگرای مامانی سلام و صبح و ظهر و شب هر روزتون خووووووووووش همونطور که پست قبلی گفته بودم ازچند وقت پیش هر ماه هر ماه تولد و جشن داریم این ماه و 3 آذر هم تولد ماهان نازنینم بود..الهی من به قربونش بشم که گل پسرم 12 سالش شدانگار همین دیروز بود تولدش تو یه روز برفی و زلزله و تولدای چندسال پیش و بچگیاشآخی عزیز دلم قربونت بشششششم من دوستت دارم یه عااااااالمهفقط این روزا کمتر بیان میکنم فقطططططقربون چشای سرندپیتی ات بشه مامانی که همش بهت میگم پسر بزرگی شدی(مدیونین فک کنین میگم گنده)و انتظار دارم همه کارای خودتو (و بعضا کارای خونه) رو دقیق انجام بدی..خب ننه از قدیم گفتن کار کن واسه من یاد بگیر برا خودت داااااا...یه زمونی زنت میاد دستمو میبوسه میگه آفرین مادر شوهر خوب پسری تربیت کردی همه کار بلده منم خرکیف میشم و میگم قابل شما رو ندارهاما یادم نرفته بگم اون زنت هر کی ام که باشه حتی پرنسس ودختر شاه پریون باز تو از سرشم زیادی و یکی یه دونه مامانی فدااااات بشم عروس خانوم نازنینم (اییییییش)اگه تو هم الان کنار گل پسرم(ور دلش)نشستی اینا رو میخونی زیاد به خودت نگیر و اخم ( غرولند)نکن خوشگلکم(جادوگر) الان که نمیدونم کی هستی دارم از جایگاه تو نازنینم در برابر هجوم دخترای دیگه دفاع میکنم و ادای مادرشوهرای بد رو درمیارم که کسی جرات نزدیک شدن به پسرمو نداشته باشه و سرت هوو نیاد و ایناوگرنه من دوستت دارم یه دنیاااااااااااا
خخخخخ برگردیم به تولد ..عزیز دلم الهی هزار سال زنده و سرحال باشی دنیا به کامت شیرین باشهامسال علی رغم اینکه از هفته ها قبل بهت گفته بودیم تولد نمیگیریم من و بابایی یه تولد سورپرایزی و قشنگ برات گرفتیم و حسابی خوشحال و شوکه شدی کاری کردیم اصلا نفهمیدی کلی مهمون شام داریم از چند روز قبل مقدمات وروز تولدتم مرخصی گرفتم و تمیز کاری و بساط شامو آماده کردم و هم به مدرست سر زدم ،صبح هم آیهان با تب شدید بیدار شد هم سرماخوردگی داشت هم گلویی شده بودکلی پکر شدم ظهر که از مدرسه اومدی فک کردی برا مریضی آیهان مرخصی گرفتم منم از فرصت استفاده کردم گفتم عصر که میری کلاس زبان با بابات برو خونه خاله بمون ما میخوایم آیهان ببریم بیمارستان..تو هم همش پکر بودی وتو خودت..عصر که رفتی کلاس زبان بدو بدو با بایی همه جا رو تمیز وتزئین کردیم و کلی خوشمزه برا میز تولد و شامدرست کردیم دیشبشم به بهانه پیاده روی برا تو و بقیه بچه ها کادو گرفته بودیم اونا رو تزئین کردیم عصر بابایی بعد از کلاس خونه خاله برده بودتت که با اونا بیای وکار ماهم تموم بشه..زنگ زدی گوشی بابا میگی بابا بیا منو ببر خونمون اینا میخوان برن یه جایی انگار من مزاحمشونم بابایی هم با خاله حرف زد و گفت که سر راه که میخواین برین مهمونی بچه ما رم بیارین دم درمون پسمون بدینبعدم خاله ها تو رو عین یه آقا داماد آوردن تو خونه و ما هم هل و کل کشیدیم و سورپرایزت کردیماینقد خوبیم برات عزیزم یه نمه بیشتر قدر ما رو بدون عزیزم با یه بچه مریض تو دستمون کلی بهت سور دادیم
بعد شام و کیک که نوبت کادوها شد اردلان سر اینکه برا آیهان و سپهر تفنگ آتشی گرفته بودیم و برا اون که امسال مهد میره مداد رنگی یه جیغ و داد بنفشی میزد که بیا و ببینخلاصه نصف شبی طفلی شوشوی مهربون بدو بدو رفته دوباره برا اونم تفنگ خریده و برگشته و سه تایی آوار شده بودن رو سرمون با اون تق توق اسلحشون طفلی آیهان بخاطر کسالتش کمتر تق توق میکرد
چگین و بیف استراگانف
سبد ترپچه
دسر میوه
کیک دست پز مامان جونی
اینام یه قسمت از خوشمزه های شام بود که رو میز آشپزخونه تونستم بگیرم و متاسفانه از میز شام بخاطر کسالت و بی تابی آیهان نشد عکس بگیرمکلا خودم و شوشویی سر سفره ننشستیم
الهی مامان فدات بشه اینقد پژمرده بودی دردت به جونم
الهی همیشه شاد باشین عشقولای مامان و بابا