ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 17 سال و 12 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

اولین جوش نوجوانی ماهان جانم

1398/2/14 11:46
1,256 بازدید
اشتراک گذاری

مادر بودن ،،،زیباترین شادی دنیاست

ماهان و آیهان جانم، نمیدانیدکه من به خاطر شما  عزیزان دلم

بارها و بارهابه اشکهایم لبخند زده ام...

ماهان جانم،، عزیزتر از جانم،، اکنون تو در آستانه دهه دوم دوران نوجوانی وپر از سر زندگی وشور ومن در دهه سوم زندگی و دوران به بار نشستن عملکرد  و زحمتهای سه دهه و اندی از زندگی ام  قرار گرفتیم،، با یک تفاوت چشمگیرتر از حدود دو دهه تفاوت سن.. پیدا و پنهان کردن بعضی از اقتضاهای سنمان .. تو جوشهایت را میترکانی که بزرگ شدنت ،تغییرت و نوجوانیت را به رخ عالم و آدم بکشی وبزرگ شدنت را جار بزنی ومن..تارهای سفید موهایم را تند تند میکنم که خودنمایی نکنند و خبر پیر شدنم را نشنوم و اجازه شنیدنش را به کسی ندهم،میترسم  احساس پیری و ناتوانی به وجودم چنگ بزنه(!!)).فکر میکنم زوده پیر شدنم هست..هنوز دخترک شلوغ وجودم در تکاپوست و من نمیخواهم این دخترک را به واسطه تارهای موی سپید ساکتش کنم..شایدم برای اینست که ما یاد گرفتیم مادری که چند تار مویش سفید شده جایگاه گیس سفیدی را برایش تدارک ببینیم و با اولین کنش راه رفتن از روی جدول ،رژ و لاک ، جک، لباس رنگی  و حتی بی اعبا خوردن بستنی قیفی واکنش سر تکون دادن و یه چند تا نچ نچ چاشنیش کردن را بجا بیاریم...راستش عزیز دلم زیاد وقت نوجوانی نداشتم  و زیاد جوانی نکردم الان میخواهم به انتقام روزهای نامهربانی و تقدیر گذشته کودکی و نوجوانی و هم زمان با قد کشیدن و مرد شدن تو  جوانی کنم...دوست دارم  بچگی کنم لی بازی و همبازی  توپ بازیت باشم ،دوست دارم لا بلای خریدهای لوازم التحریر و کیف و کتابت مدام برای خودم عطر و رژ و لاک بخرم و با کیف و کفشم ست کنم...دوست دارم پا به پای پدیدار شدن رگه های عاشقی در وجود تو،عاشقی کنم برای مردی که هزاران بار لیاقتش را داشته و دارد و من آنگونه که باید هم قدم قامهایش نبوده ام .. دوست دارم به وقت  دامادیت مثل یک خواهر نه مادربزرگ ،کنارت بایستم...دوست دارم زندگی را زندگی کنم،اتفاقا الان وقت زندگیم شده وقت لذت بردنم ،،از بزرگ شدن و بازی و سر و صدای تو و آیهانم وقت دلدادگی و عشق ورزی با منوچهرم ..وقت هم زدن  و خوردن چای و قهوه در تراس خونه خودم و لذت بردن از گل و شکوفه و میوه درختان حیاط  خانه خودمان نه صاحبخانه،،وقت آن است که از چیزهایی که نداشتم و الان دارمشان لذت ببرم و بخواهم این لذت تا قیامت ادامه داشته باشد،از تو ،داداشی،بابایی،خونه،زندگی،ماشین،کار،سلامتی،خواهر برادرای مهربون و خانواده خوب همسری...حق منه که غرق این لذتها بشم و به کوری چشم تقدیر بد، شادی را با هم قهقه بزنیم...قد کشیدن شما ،مهربونی بابا و سازگاری و سخاوت زندگی را که میبینم میفهمم که چقدر آرزوها دست یافتنی بودند و هستند..خدایا ممنون و سپاسگذارم که شش دانگ حواست به آرزوها و نیازهایم بوده و استجابت فرمودی حالا من باید همانقدر لایقانه بندگیت را کنم..دوستت دارم خدای رحیم و مهربانم ،لطفا و التماسا همینقدر حواست به گلهای زندگیم هم باشه...

 

پی نوشت:

((زیادی انشایی شد خوشگلکم اما همچنانساده و خودی..الهی من به قربون اون جوشهای چرکی دوران نوجوونیت بشششششششم عزیز دلم..نمیدونی چه ذوقی کردم برا این جوشات چقد آرزو کردم بلوغت رو ببینم..آی مامان به قربون اون قد و قواره و بلوغ و جوشت)).....

پسندها (4)

نظرات (0)