ماهان جونم ماهان جونم، تا این لحظه: 17 سال و 12 روز سن داره
آیهان منآیهان من، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

ماهانی وآیهانی قند و نبات

مامانا رای بدین

سلام خاله ها و نی نی ها من تو مسابقه نی نی مد شرکت کردم ...دیررررررم شرکت کردم .. مامانمم بلد نیست برام تبلیغ کنه...... برام رای میییییییییییییییییدین.........نمی خوام اول شم ولی چند تا رای از طرف دوستان حال می ددددددددددددده ... کد عکسم 0059 http://ninimod.niniweblog.com/post20.php مرسی عاشقتونم ...
29 آذر 1391

من و بابایی پرستار ماهان جون

  سلام دوستای  گلم، مرسی که مثل همیشه به من و ماهانی لطف دارین و پیگیر حالمون هستین و ممنون مامان پرنیای ناز، که مسابقه عکس کودک رو بهم خبر دادی منم اگه وقت مسابقه نگذره ماهانو شرکت می دم .... البته همینطوری که عکسش پیش ناز گلای دیگه باشه چون با این وقت کم ،مسلما یه روزه نمیتونم رای جمع کنم .  راستی طفلی بچه ام دو سه روزی که مریضه و از این آنفولانزاها گرفته...آقای پدری و منم مثل دو تا قناری خوشبخت شب تا صبح بالا سر جوجه و عشقمون هستیم و حسابی ازش پرستاری می کنیم تا انشالله زود زود زود خوب شه..دیروزم تو مرخصی بودم و برا ماهان سوپ درست کردم و شو شو جونم حسابی طبابت سنتی کرد .. الهی هیچ بچه ای مریض نشه...الهههههههههههی ...
14 آذر 1391

من خدا را دارم...

  کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،                     سفری بی همراه،،،، ...گم شدن تا ته تنهایی محض،                          یار تنهایی من با من گفت:     هر کجا لرزیدی،!!!! از سفرترسیدی،!!! تو بگو، از ته دل...... من خدا را دارم...   خطا از من است، می دانم. از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، اما به دیگران هم دلسپرده ام. از من که سالهاست گفته ام " ایاک ...
8 آذر 1391

نی نی به خونه اومد

  امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید گویی بساط عیش مداوم به من رسید نور ستاره ای در شب تولدت انگار که فرشته ای از ازل رسید فرشته ی من تولدت مبارک اردلان جون و عمو ابولفظل..انشالله سال دیگه بچه خودشو بغل کنه   دیروز شبنم جون و نی نی کوچو لو رو به خونه آوردیم و جلو پاشون یه گوسفند گنده قربونی کردیم ...ماهانی نمی دونست قربونی رو تماشا کنه یا نی نی رو... بلاخره نی نی کوچولو رو انتخاب کرد و حسابی ذوق می کرد و بالا و پایین می پرید ..و همش سوالهای عجیب و غریب می پرسید مثلا این نی نی از کجا اومده...  یا اینکه مامان باباش انداختنش دور که ما ورش داشتیم .... آویزووووووووووون تخت شده بود که الا و بلا ...
8 آذر 1391

تولدت مبارک..عشقم

    بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک   میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک                        تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا             و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز          از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،با چند تا شمع روشن      یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که ...
8 آذر 1391

سوال و جوابای مادر پسری...

عزیزدلم اینا سوال جوابای هر روزمونه... من : کی فداااااااااااای ناز پسرش؟؟؟؟؟؟؟ تو: ماماننننننننننننی من: کی قربون چشاااااااااااااش؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو : مامانننننننننننننی   من: کی قربون لبااااااااااااااش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   تو: ماماننننننننننننی   من: کی قربون ناز و ادااااااااااااااش؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو: ماماننننننننننننی   من: کی فدای خنده هااااااااااااااش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو: ماماننننننننننننننی   من: کی فدای اخم کردناااااااااااااااااش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو: : ماماننننننننننننی   من: کی فدای و قربون،موهاش،ابروهاش،چشاش،دماغ و لب و دل و دست...
7 آذر 1391

هورا هورا بلاخره من و ماهان عمه و پسرعمه شدیم

 مژددددددددددددده              مژژژژژژژژژژژژژژژژده   قدم نو رسیده مباررررررررررررررک .....  بلاخره من عمه شدم و البته ماهانی گلم هم پسر عمه شد... ظهر یکشنبه  به تاریخ ١٤/٨/٩١ ساعت٣٠ : ٢ نی نی کوچولوی دایی مهدی و زن دایی شبنم ماهان جون بدنیا اومد... یه پسر ناز و خوشگل ...   امروزم قراره بریم از بیمارستان به خونه بیاریمشون و البته یه ببی هم گرفتیم که جلوی پاشون قربونی کنیم .. فدااااااااااااش بشششششه عمهههههههه    چه ناز و دوست داشتنی بود پسر دایی ماهانی جونم ...،ماهانی کلی ذوق کرده و همش می گه چون نی ...
7 آذر 1391

حاشیه های مهمونی و تولد ماهانی

سلام .... خدایا شکررررررررررررررررت عجب روزای خوبی، شکر که به ما این همه  نعمت دادی ... پنج شنبه به مناسبت تجدید بنای خونه شهناز خانم همکار صمیمی فاطمه نهار و جشن مهمون بودیم ،بچه ها حسابی خودشونو خوشگل کرده بودند ،دایی ابولفظل هم ماهان رو فشن کرده بود،خییییییییییییلی ناز و دلرررررررررررررررربا شده بود عسل مامان.. نهار  که شامل آش رشته و کوفته و دلمه بودرو از بیرون سفارش داده بودند روشم کلی برا تزئینات و خوشمزه کردنش روغن حیوانی (روغن زرد) ریخته بودند که چون من اصلا این روغن رو دوست ندارم خیلی کم غذا خوردم  بعد نهار حسابی خوش گذشت ماهان با نیما پسر میزبان حسابی دوست شد و قیم بازی کردن ...
7 آذر 1391

ماهان کوچولو اژدهای مامانی

دیروز برا شام نظر ماهان خان و پرسیدم که ماهان سفارش سوپ و ماکارونی رو داد که عااااااااشق این غذااااااااااهاست.. .منم گفتم شام امشب و فردا شب رو با هم درست کنم که فردام به دیدن  برادر زاده ام اردلان جونم که چند روزیه بخاطر سرما خوردگیم پیشش نرفتم و حسابی دلتنگش شدم بررررررررم...برا همین یه قابلمه بزرگ پر سوپ درست کردم و یه قابلمه پر هم ماکارونی ... هنوز سوپ جا نیفتاده بود و رو شعله گاز بود که ماهانی هشت ماهه من طاقتش طاق شد و ازم سوپ خواست منم اجبارا یه بشقاب براش کشیدم تا  بعد که غذا جا بیفته...اما سرد شدن غذا همان و هورررررررررررت کشیدن ماهان همانا منم چون خوشحال بودم که ماهانی خوب غذا میخوره تشویق شدم و یه بشقاب دیگه براش دا...
7 آذر 1391
1