خاطرات حاملگی
اولین روزی که متوجه شدم خدا تو فرشته ناز و وکوچولو رو تو دلم جا کرده بیشتر از چند روز از تولد سنا جون دختر خاله ات که بیشتر از هجده سال منتظر اومدنش بودیم نمیگذشت ، اولین علائم بارداریم این بود که اون روزا من تو بخش T.C.D کار میکردم و یه مریض بدحال داشتیم ،از تو اتاقم صدای پرستار رو که داد میزد دسه شده رو می شنیدم با خودم گفتم برم ببینم یه نفر چطوری می میره بعد هر کاری کردم دیدم انگار پامو به صندلی بسته باشن نمی تونم حرکت کنم ،تلاشم بی فایده بود،تا اینکه قطرات آب سردی که روی صورتم می پاشید رو احساس کردم و به سختی چشمامو باز کردم وقتی شلوغی و نگرانی دورو برم رو دیدم تازه فهمیدم که خودم بیهوش...
نویسنده :
مامانی نازگلا
12:17