..هـــــــــــــــــــــــی دل غافــــــــــــــــــــــل...
سلام دوست جونای مهربونو نازم که با پیاما و دعاهاتون کلی انرژی گرفتم و خوش بحالم شد.. و ماهان گلم،،من اومدم،،با یه دنیا آه و آه و حسرت...چرا؟؟؟چون که این مدت که گفتم میرم میشینم درس میخونم،،به خودم افترا گفتم و الانم که امتحان دادم میدونم که رفوزه میشم..نمیدونم نامردا این سوالا رو از کجاشون در آورده بودن آخه...این نگار نامردم که از اول یه جا دیگه نشست منم هیچی تقلب نکردم وبشو که تحریم کردم حالش سر جاش مییاد..هر چن سوالا بصورت الف و ب بود.....خوش بحاش که هر چهل تا سوالو جواب درست داده
خدایی ببینین من این همه دختر خوب مستحق رفوزه شدن هستم..فردای اون روز که اومدم با همه خداحافظی کردم ،،با نظر خونواده محترم که میخواستن با روحیه شاد و دوپینگ شده به استقبال رمضان برن و منم که مهربوووووووووووووون نخواستم برنامشون بخاطر من عوض شه ،، کتابمو زدم زیر بغلم و ده برو که رفتیم پیک نیک...((از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون اون روز سپیده تا نصف شب یه صفحه ام باز نکردم
این چهار تا شیطونا که حسابی صفا کردن..
بساط نهار و عصرانه..
بهترین و زیباترین لحظه که باید از عرض رودخونه عبور میکردیم و این کار توسط کول گرفتن آقایون به طرز رمانتیک و زیبایی به انجام رسید و همه اونا که اون دور و اطراف بودن از مسابقه کول گرفتن همسر جونا و رد شدن از رودخونه تشویق و حسابی از خنده رودل شده بودن...عکسهای این مرحله به خاطر حفظ شئونات از لیست حذف گردیدن
آخی..چه رمانتیک ...خدای من..ماهانی همچین مامان بابای عاشقی داری ها ..برو حالشو ببر
واه واه واه..چشم و هم چشمی به عکسم رسییییییییییییییییییییییییییییییید....
چرا فک کردین من همش بخاطر این یه روز درس نخوندم:
روز بعدشم خامی روز قبل رو در کردیم و عکسهای هنری و رویایی روز قبل رو چک کردیم...
این عکسم تو آرشیو عکسای قبلیم بود...اگه عکسا رو چک نمکردم که این عکسو از دست میدادم خخخخخ
و کلی در مورد گوارایی و اشتغال زایی همچنین تاسیس شرکت آب معدنی از پیدا کردن چشمه آب زلال و خنک بین سنگها تبادل نظر نمودیم...
اینم یه عکس بقول همسری هنری که ایشون از من شکارکرد
کی گفته من تفریح و زندگی و حریم خونه رو به درس ترجیح میدم؟؟؟بر همین اساس با خواست پسملی جون فردا روزش شام خونه ستاره خانم خواهر شوهری جون بودیم...
وچقدر ماهان جونم با پوشیدن لباس فوتبالی پسر عمه هاش ذوق زده شده بود و من اشک تو چشام حلقه زد و با خودم گفتم خدایا من با کنار گذاشتن درسم وشرکت در این مهمونی دل این بچه رو شاد کردم،،تو هم با قبولی من تو امتحان دل منو شاد کن
و از آنجایی که هیچ فرقی بین خواهر شوهری جونا نیست فردایش نیز با هم و عشقولانه به درخواست شوهری جون جواب مثبت داده و خونه فرح خانم عمه بزرگ ماهانی رفتیم ...شرمنده که همش تو غیبت این و اون بودیم یادم رفت عکس بگیرم..
و از اونجایی که من همچنان به خانواده خود علاقمند و حرف از دهانشان در نیومده رو تخم چشم میذارم.تا خدا نیز مرا به همین عنوان یاری فرموده و در امتحان قبولم کند..به خواست ایشان و نیز عوض شدن حال و هوای داداش جونم با هم به ائل گلی رفتیم :
خدایی همش هم خوشگذروندی نکردمااااااکه درس نخونده باشم ،، یه همسر خوب و یه مامان مهربونیم بیا و ببین ..این یه نمونشه که دیروز کلی کوزت وار کار کردم و برا رمضون آماده شدم ..و انتظار داشتم خدا هم بهم کمک کنه که موفق بشم...
فک میکردم خدا خوشش مییاد که بندش برا سحری و افطار خونوادش زحمت بکشه ...خودشم اجرشو میده و تو امتحان قبولم میکنه
اینا یه طرف این دعاهایی که ماهان امروز صبح برام کرد کجا رفت خدایا؟؟؟چرا قبول نکردی که الان رفوزه شم و این حس رو داشته باشم..
مامانی قربون دل مهربون و دعاهات بشه عزززززززززززززززززززززززززززززیزم...
هی دل غافل..کاش یه روز دیگم فرصت داشتم.....خدایی من مستحق رفوزه شدن بوددددددددددددددددددددم عایا؟؟؟؟
البته این رئیس گلابیمون گفته پدرشونو درمیاره اگه من نمره نگیرم...خوبه ها آدم بعضی موقع ها پارتی مارتی داشته باشه ها...