مرداد پر ماجرا و دوست داشتنی
مهربانانم٬نازنینانم٬ صبح زيبايتان بخير
اى به دل مهرآفرينانم٬صبح
زيبايتان بخير
اول اول از همه اینکه بلااااااخره داداش ترشیدم زن دادیم..البته زن ندادیم ها...دخمله داداشمو دیده یه دل نه صد دل عاشق شده بود اومد خونه ما گفت ما همو میخوایم بزرگتری کنین بیاین خواستگاری من ..منم اولش ..بعدش...بعد بعدترینشم دلشاد شدم شبش زنگ زدم مامان بابای دختر خانمه فرداش رفتیم خواستگاری پس فرداش یعنی 5/5/96 عقدشون بود...جاتون خالی قسمت همه دختر پسرا الهی خوووووش گذشت..خوشحالم..خییییییلی..این روزام که حسابی سرگرم خرید و عقدو مهمون بازی و ایناییم..عروسمونم خدا رو شکر هم ماه هم دخمل خوب..لا اقلش اولش که اینجوریهبه حق امام زمان همینطور عاطفی و مهربون باقی بمونه
...
از وقتی داداشم عقد کرده ماهان جونم همش مدلهای مختلف و راهکارهای عاشق شدنو ازم میپرسه...نمیدونم چرا همش سن فایزه که یه سال کوچکتر از ماهانه و اینکه بهم میان یا نه رو پیگیره ...به نظر میاد انگااااری پسرم عاشق شده الهی نمیرم اون روزو ببینم
امروز ماهان با من تو ادارست..والا پارسال پیارسال اکثرا تابستون کوچکترم بود همش تو خونه بود و تنها مسئله من بابت خورد و خوراکش بود و نهایتا اینکه نکنه بره بیرون در قفل بشه اذیت بشه ..نکنه خدای نکرده ماشین بزنه امسال علاوه بر این دلواپسیا یه سری دلنگرانیای دیگم اضافه شدناز جمله داعش،گروهک تروریستی مختلف...بدتر و وحشتناکتر از همم بچه دزدیای اخیر خدا محو و نابودشون کنه،الهی جیز جگر بزنن اونایی که هر جای دنیا بچه ها رو اذیت میکنن..بمیرن الهی..تیکه تیکه بشننننننن..وای دلم که خنک نمیشه کهتا اداره تموم بشه برم برسم خونه همش دل درد و دل نگرانی دارم ،انگار ته دلم گاز روشن کردن تب میکنم میمیرم و زنده میشمچند روز پیش هر چی زنگ زدم خونه خبری از ماهان نبود که نبود فک کردم خدای نکرده زبونم لال بچه دزدا از در و دیوار اومدن بالا بچمو بردن ،مررررردم و زنده شدم تا برسم خونه، دیگه رسیدم سر کوچه دیدم ماهان دم در بازی میکنه مث آهک وا رفتم
آخر این ماه آیهان جونم واکسن 18 ماهگی داره زورش به منه انگار میخوام برم زایمان اینجوری استرس دارمبلاخره من باید با گریه هاش و بیقراریاش بسازم دیگه.....
از طرفیم دیروز بنابه دلایلی برای بار سوم مربیش عوض شد..طفلی بچم چقد بیقرار شدهمن تنهایی چقد باید غصه بخورم
مسابقات فستیبال ماهان عزیزم که با دو گل و ساخت چند گل و و گرفتن یه گل صد در صد مورد تشویق همه قرار گرفت..بلاخره پسر ناز منه دیگه
قربونش بشم اینجا اول وقته تو دل من جا باز میکنه که گوشیمو بدم یا بزارم با کامپیوتر گیم بازی کنه
اینم چندتا عکس دلبرانانه از گل پسرای نازنینم
اینم هفته گذشته هستش که با هم اومدیم اداره و تو باغ ادارمون رفتیم پیاده روی و حسابی به ماهان خوش گذشت
اینم خرابکاری خرگوووووووشمخورشت ماکارونی و تو تابه بهش داده بودم بخوره سرگرم شه من شام درست کنم خورشتو ریخته بود تو لباسشویی بعد جفت پاهاشو میزد تابه میلیسید..
اینجام آیهان دوچرخه پسرخالشو غصب کرده بهشم نمیداد اون همش جیغ و داد میزد این همش خوشحال و شاد منم که طبق معمول عکاس قضیه
راستی...
سایه هامون بزرگتر و زیادتر شدن.....الهی سایه همه پدرو مادرا بالا سر بچه هاشون ..سایه مام بالا سر نازگلامون...لذت بچه هام شیرینی زندگی ما