تابستون 94
دوستت دارم هایت را ... به کسی نگو !
همه را نگه دار برای خودم !
من..
جــانم را برای شنیدنشان کنار گذاشته ام .
سلام عزیز دل ماماااااااااااااااااااان،همه وقتت بخیر خوشگلم،مهربونم،نفسم،همه دنیاماینکه خیلی وقتته به وبت نمیام دلیلش این نیست که کمتر از روزهای دیگه دوستت داشته باشم عسلم،خودت با همین سن کم و عقل بزرگ و دل مهربونت مامانی رو همه جوره درک میکنی و میدونی که چقد فعلا خسته اممممممممممم..خسته ه ه ه خسته خستههههههههههههه...هم جسمی هم روحی...
دورت بگردم این مدته وقت نمیشه تو رو به باشگاه ببریم و مدرسه هاتم که تعطیل شده و به خاطر شیطنت و آتیش سوزوندن شما و بچه های همکارام تو اداره ،اداره هم اومدن بچه ها به اداره رو قدغن کرده و همش مجبوری تو خونه بمونیچقد من مامان مزخرف و بدیم چقد من امروزتو برا ساختن فردات فدا میکنم و چقد لذت پیشت بودن و هر لحظه با تو نفس کشیدن کنار تو رو از خودم گرفتم............چقد دلم میخواد دیگه اداره نیامو بشینم پیشت،دستتو بگیرم با هم بریم پارک،شهر بازی،بریم پیاده روی....فدای چشمات بشم متاسفم که اینجوریه مامانی...
تو این چند مدت اتفاقهای زیادی افتاده ،از هر کدوم سانسوری رد میشم برسم به تصادفت
کلاس اول رو با موفقیت و برترین بودن به پایان رسوندی و برا سال دومم همون مدرسه ثبت نامت کردیم،خاله فاطی به سلامتی حدود دو هفته پیش فارغ شد و سپهر کوچو لو که اتفاقا اسمشم تو انتخاب کردی بدنیا اومد،تو به خاله فاطی گفته بودی باید اسم نی نیشو سپهر بزاره وگرنه دیگه نه تو نه اون نه اون نه توقربونت بشم الهــــــــــــی
من امتحاناتمو به سختی به پایان رسوندم،شمام هر روز هر روز با من میومدی دانشگاه تا برام دعا کنی امتحانم خوب شه اما همش مینشستی تو سالن و با گوشی من گیم بازی میکردی
هفته پیش ،بهم زنگ زدی و گفتی میخوای بری خونه خاله سیما، که چند تا کوچه از ما پایینترن منم اولش بهت اجازه دادم،بعد زنگ زدم خاله سیما گفت خونه نیست و الان بیمارستانه..برگشتم بهت زنگ زدم گفتم خاله خونه نیست،قهر کردی گفتی الکی میگم که اونجا نری،چند دیقه بعد بهت زنگ زدم حالتو بپرسم جواب ندادی،دوباره چند دیقه بعد و دهها مرتبه زنگ زدم و ازت خبری نبود،حسابی وحشت کرده بودم دو سه نفر از همسایه ها که شمارشونو داشتم زنگ زدم و ازشون خواهش کردم تو کوچه رو بگردن و بیان در خونه رو بزنن شاید با من قهری جواب نمیدی،طفلی همسایه ها همه کوچه،خیابون،مغازه ها رو دنبالت گشته بودن،حتی نردبان گذاشته از تراس خونه تو حیاط اومده بودن تا شاید اگه خدای نکرده تو خونه اتفاقی برات افتاده باشه کمکت کنن،وقتی دیدن خونم نیستی ،بهم زنگ زدن و گفتن،چقد در یه آن سر درد گرفتم،همه جور فکر و خیال از سرم گذشت،با زبون روزه مردم و زنده شدم تا ازت خبر گرفتمتند تند به سیما زنگ میزدم و اونم طفلی کارای بیمارستانشو نیمه کاره ول کرد و رفت دنبالت،رفته بود دیده بود با دوچرخت واستادی دم درشون که بیان برسن خونه..وای خدای من چه روز بدی رو پشت سر گذاشتم ماهاااااااااااان...اما به همین کاراتم عاشقتمممممممم
بلاخره خونمونو فروختیم و در به در افتادیم دنبال خونه مورد خوبی گیر نیومده فعلا دارم دپرس میشم
الهی قربونت بشم عزیز دلم ،چند روز پیش ازم پول گرفتی بری برا خودت بستنی بگیری ،یه موتوری بیشعور زده بود بهت و فرار کرده بود،یکی از همسایه ها بدو بدو اومد دم خونه و گفت یه موتور زد به ماهان و فرار کرد،انگار یه چیزی از تو دلم کنده شد ،دلم هری ریخت پایین،دو بار اومدم از جام بلند شم گیج شدم افتادم،نمیدونم چجوری خودم تا خیابون رسوندم و سر و بال زخمیتو دیدم تا منو دیدی پریدی بغلمو و منو بوسم میکردی که خودمو نزنم و گریه نکنم،الهی فدات بشم که داشتی منو دلداری میداری و میگفتی چیزیم نشده،تو چقد فهیم و مهربونی عزیزممالهی همه دردات به جونم مامان از اون شب هر شب که به دست و بالت که زخمی شده بود میخوام کرم بزنم و ناراحت میشم منو میخندونی که طوری نبوده و هیچ جاییت درد نمیکنه،،خدا رو هزار هزار مرتبه شکر که شکستگی اینام نداشتی و الان خوبی،خدا رو ده هزار مرتبه شکر که میتونست بدتر بشه و رحم کرد و نشد....شکر خدایا شکرررررررررر